روایت ۴۰ سال استقامت مادر۳ شهید دفاع مقدس+عکس و فیلم

خبرگزاری تسنیم: اتاق پذیرایی خانه مادر شهید شبیه نمایشگاهی مملو از تصاویر شهیدان است. تصاویری متعدد که هیچکدام شبیه دیگری نیست. اما همه آن ها متعلق به یک مادر است. مادر سه شهید دفاع مقدس که حالا در خانه اش موزه شهدای اختصاصی برای خودش ساخته و به قول خودش صبح به صبح برای دیدن آثار و تصاویر شهدایش، طول و عرض اتاق را طی می کند. او این روزها به تماشای همین تصاویر و اسناد به جامانده از شهدا دلخوش است. از نقاشی دیواری بگیر تا عکس های جبهه با لباس رزم در کنار دوستان شهیدشان. ۱۰۰ تومانی آغشته به خون جگر گوشه مادر که در وسایلش بعد شهادت به دست خانواده رسید و حالا گوشه قاب عکس او روی دیوار جا خوش کرده است. و عکس پدر شهیدان که شش سالی است بعد از فوتش بر دیوارهای این اتاق در کنار فرزندان کوبیده شده است.
مادر از سال ۱۳۶۱ و در میانه عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، شهادت فرزندانش آغاز شد و حالا او ۳۸ سال است که لقب مادر شهید را با خود به همراه دارد.
مادر حتی قرآن روز عقد خود را گوشه اتاق نگه داشته است. قرآنی که هرچند قدیمی و رنگ و رو رفته و برگه برگ شده است اما نشان از شروع عهدی استوار برای یک زندگی پر فراز و نشیب با سید مصطفی میرعلی اکبری را دارد. مرد بزرگ و خیر معروف مشهد ارهال که از جانب رهبر معظم انقلاب «ابوالشهدا» نام گرفت. صفحه اول قرآن تاریخ عقد نوشته شده است. آن ها در ۱۵ دی ماه سال ۱۳۳۳ در مشهد ارهال عقد ازدواج بسته اند.
مادر شهیدان میرعلی اکبری حالا ۸۳ ساله است و با کوله باری از خاطرات فرزندان و همسرش روزگار می گذراند. هرچند سن و سالش کمی گرد و غبار بر حافظه اش نشانده است اما هنوز خوب روزهایی را به خاطر دارد که برای راهپیمایی و شرکت در تظاهرات انقلابی با پای پیاده مسیر طولانی را طی می کرد و شب با پاهای تاول زده به خانه بازمی گشت. این مادر اگر بیشتر از فرزندانش جهاد نکرده باشد کمتر از آنان هم در جهاد انقلابی مشارکت نداشته است.
«سید مجتبی» فرزند ارشد خانواده میر علی اکبری، زمانی که انقلاب شروع شد، در دانشگاه شیراز، دانشجوی پزشکی(داروسازی) بود. دعوتنامه دانشگاه آمریکا را رد کرد. فعالیت های انقلابی خود را در مسجدالرسول محله مجیدیة جنوبی آغاز کرد و منزل را به پایگاه بسیج تبدیل کرد. سید مجتبی از دانشجویان پیرو خط امام بود و در تسخیر لانه های جاسوسی آمریکا شرکت داشت؛ با شروع جنگ تحمیلی، او به گیلان غرب اعزام شد و به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس در سن۲۳ سالگی به شهادت رسید.
«سیدمحمود» که طبع و ذوق شاعری نیز داشت. در اوج جوانی در راستای بیرون کردن دشمن متجاوز، از خاک پاک میهن اسلامی، در عملیات «بیت المقدس» شرکت کرد و در ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. سید محمود و سید مجتبی به فاصله ۵ روز از هم در یک عملیات به شهادت رسیدند. «سید محمدرضا» نیز پزشکی خوانده بود، او بارها در خطوط مقدم جبهه مجروح شد؛ پاسداری بلند همت بود و بالاخره در پنجم مرداد ماه ۱۳۶۷ در واپسین روزهای جنگ، حین عملیات «مرصاد» به شهادت رسید. محمدرضا متأهل بود و از ازدواج او دختری به یادگار مانده است.
محبوبه افسار مادر شهیدان سید محمود و سید مجتبی و سید محمدرضا میر علی اکبریدر گفتگو با تسنیم می گوید: شش پسر داشتم که سه تایشان در جبهه شهید شدند. دو تایشان فوت شدند و فقط یکی از پسرانم برایم مانده است. یک دختر هم دارم. دامادم فوت شده و دخترم هم چهار فرزندش را بزرگ می کند. یکی از پسرهایم یک بچه دو سال و ۹ ماهه داشت که پدرش به شهادت رسید. این دختر پیش من ماند و او را بزرگ کردم. دل خوشی این روزهای من همین بچه ها هستند. همسرم هم سال ۹۳ به رحمت خدا رفت.
او ادامه می دهد: مردم اعتقاد زیادی به شهدای ما دارند. می آیند به خانه ما و از عکس بچه های من حاجت می گیرند. گاهی برای شفا به خانه ما می آیند و به شهدایمان متوسل می شوند. خانواده ما شش شهید دارد. به غیر از سه پسرم دو تا از پسر عمه های بچه ها و یکی از پسر عموهایشان هم به شهادت رسیده اند. روزهایی که جوان بودم تلاش می کردم برای انقلاب ایستادگی کنم. با دل داغدار می رفتم در تظاهرات شرکت می کردم و شعار می دادم. گاهی پیاده می آمدم و پاهایم از راه زیاد تاول می زد.
مادر دو پسر را در یک هفته از دست داده است او درباره خاطره شهادت فرزند کوچکش می گوید: سیدمجتبی میرعلی اکبری پسر بزرگم بود. یک شب در خواب به من گفت مادر آماده باش که محمود شهید می شود. من محمود را خیلی دوست داشتم سیدمجتبی به من گفت جنازه محمودی که خیلی دوست داشتی این روزها برمی گردد. صبح هولناک از خواب بیدار شدم ودویدم دم در دیدم بچه ها آمده اند به آنها گفتم بچه من شهید شده است. بعدازظهر روزبعدش بود که جنازه سیدمحمودم را آوردند.سیدمحمود ۱۵ ساله بود شبی که وارد ۱۶ سال شد به شهادت رسید.
مجبوبه افسار از شهادت فرزند سوم چنین می گوید: سیدمحمدرضا هم وقتی آیت الله بهشتی به شهادت رسید او در جبهه مجروح شده بود به همین خاطر به تهران بازگشت وقتی دستش را که مجروح بود درمان کرد دوباره به جبهه برگشت. اصلا در خانه بند نمی شد ۴ بار به جبهه رفت و آمد گفتم برایش زن بگیرم بلکه نرود اما فایده نداشت با یک بچه دو ساله بازهم راهی جبهه شد و رفت و به شهادت رسید. دختر دو ساله او را خودم بزرگ کردم و الان ۳۵ ساله است.
سید غلامرضا میرعلی اکبری، برادر سه شهید حالا تنها پسری است که برای مادر باقی مانده است. او این روزها از مادر حمایت کرده و مرهم دردهای اوست و در گفتگو با تسنیم می گوید: پدر و مادرم همیشه خیلی شجاع بودند، یادم هست در مراسم تشییع و یادبود برادرم شهید سیدرضا که پزشک بود به دلیل آنکه در عملیات مرصاد به شهادت رسیده بود به خواست پدر و مادر به جای شعار لا اله الا الله مرگ بر منافع می گفتند حتی منافقین بارها تلفنی مادر و پدرم را تهدید به ترور کرده بودند. اما این موضوع باعث نشد آنها ترسی از منافقین پیدا کنند و برعقایدشان محکم ایستادگی کردند.
غلامرضا میرعلی اکبری با اشاره به شجاعت مادر می گوید: مادرم همیشه زن خیلی شجاعی بود و پای مزار بچه ها در زمان تدفین آنها با استقامت حاضر می شد و الله اکبر می گفت. با تحکم و صلابت صحبت می کرد و اشک نمی ریخت. گریه هایش را شب در خانه برای خلوت خود نگه می داشت اما در مراسم های عمومی مقابل چشم مردم گریه نمی کرد تا دشمن شاد نشود. پدرم هم اسوه صبر و استقامت بود، مقام معظم رهبری به ایشان لقب ابوالشهدا را داد زیرا پشت نظام ایستاده بود و برای شهادت فرزندانش اشک نمی ریخت. هیچ وقت هم از اهداف نظام کوتاه نمی آمد و ما فرزندان هم هرچه داریم از پدر و مادرمان داریم امیدوارم شرمنده شهدایمان نباشیم. از مسئولین توقع داریم که حرمت خانواده شهدا را حفظ کنند.
او ادامه می دهد: سال ۹۳ وقتی پدرم در روزهای عید نوروز به رحمت خدا رفت با اینکه ایام عید بود و برنامه های مختلفی مردم در این روزها برای خانواده خود برگزار می کنند اما جمعیت زیادی برای مشایعت پیکرش جمع شدند. به خاطر ایمان و استقامتش و اعتقادات قوی که داشت مردم خیلی او را دوست دشتند. خداوند هم به او عزت داد. به غیر از اینکه فرزندانش به شهادت رسیدند خدا صبر و استقامتی به او داد تا اجری برای ایمانش باشد. ۴ مراسم تشییع برای پدرم برگزار شد. کادر پزشکی بیمارستان خاتم الانبیا یک مراسم تشییع برایش گرفتند. در محله مجیدیه تهران مراسم دیگری برایش برگزار شد، و یک تشییع هم در خیابان شریعتی برایش گرفتند. مراسم چهارم در حسینیه پدری مان در مشهد اردهال برگزار شد و همه اینها به خاطر عزت بالایی بود که نصیب او شد.
زمانی که برادرانم به شهادت رسیدند پدرم در مراسم های عمومی آنان لبخند می زد. یک بار به او گفتم اینطور که شما در مراسم برادرانم لبخند می زنید، مردم فکر می کنند که از شهادت آنان خوشحال هستید. می گفت: «نه پسرم؛ می خواهم دشمن شاد نشویم. اجازه نمی دهم پایه های این مملکت بلرزد. برادران تو راضی نیستند که من گریه بکنم. من پای اهداف نظام می ایستم و لبخند می زنم که دشمن شاد نشویم. اگر بنا باشد برای غصه فرزندانم گریه کنم باید خون گریه کنم.»
بخشی از روایت گفتگوی مادر شهیدان میر علی اکبری با تسنیم در فیلم زیر قابل مشاهده است:
انتهای پیام/
مادر از سال ۱۳۶۱ و در میانه عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، شهادت فرزندانش آغاز شد و حالا او ۳۸ سال است که لقب مادر شهید را با خود به همراه دارد.
مادر حتی قرآن روز عقد خود را گوشه اتاق نگه داشته است. قرآنی که هرچند قدیمی و رنگ و رو رفته و برگه برگ شده است اما نشان از شروع عهدی استوار برای یک زندگی پر فراز و نشیب با سید مصطفی میرعلی اکبری را دارد. مرد بزرگ و خیر معروف مشهد ارهال که از جانب رهبر معظم انقلاب «ابوالشهدا» نام گرفت. صفحه اول قرآن تاریخ عقد نوشته شده است. آن ها در ۱۵ دی ماه سال ۱۳۳۳ در مشهد ارهال عقد ازدواج بسته اند.
مادر شهیدان میرعلی اکبری حالا ۸۳ ساله است و با کوله باری از خاطرات فرزندان و همسرش روزگار می گذراند. هرچند سن و سالش کمی گرد و غبار بر حافظه اش نشانده است اما هنوز خوب روزهایی را به خاطر دارد که برای راهپیمایی و شرکت در تظاهرات انقلابی با پای پیاده مسیر طولانی را طی می کرد و شب با پاهای تاول زده به خانه بازمی گشت. این مادر اگر بیشتر از فرزندانش جهاد نکرده باشد کمتر از آنان هم در جهاد انقلابی مشارکت نداشته است.
«سید مجتبی» فرزند ارشد خانواده میر علی اکبری، زمانی که انقلاب شروع شد، در دانشگاه شیراز، دانشجوی پزشکی(داروسازی) بود. دعوتنامه دانشگاه آمریکا را رد کرد. فعالیت های انقلابی خود را در مسجدالرسول محله مجیدیة جنوبی آغاز کرد و منزل را به پایگاه بسیج تبدیل کرد. سید مجتبی از دانشجویان پیرو خط امام بود و در تسخیر لانه های جاسوسی آمریکا شرکت داشت؛ با شروع جنگ تحمیلی، او به گیلان غرب اعزام شد و به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس در سن۲۳ سالگی به شهادت رسید.
«سیدمحمود» که طبع و ذوق شاعری نیز داشت. در اوج جوانی در راستای بیرون کردن دشمن متجاوز، از خاک پاک میهن اسلامی، در عملیات «بیت المقدس» شرکت کرد و در ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. سید محمود و سید مجتبی به فاصله ۵ روز از هم در یک عملیات به شهادت رسیدند. «سید محمدرضا» نیز پزشکی خوانده بود، او بارها در خطوط مقدم جبهه مجروح شد؛ پاسداری بلند همت بود و بالاخره در پنجم مرداد ماه ۱۳۶۷ در واپسین روزهای جنگ، حین عملیات «مرصاد» به شهادت رسید. محمدرضا متأهل بود و از ازدواج او دختری به یادگار مانده است.
محبوبه افسار مادر شهیدان سید محمود و سید مجتبی و سید محمدرضا میر علی اکبریدر گفتگو با تسنیم می گوید: شش پسر داشتم که سه تایشان در جبهه شهید شدند. دو تایشان فوت شدند و فقط یکی از پسرانم برایم مانده است. یک دختر هم دارم. دامادم فوت شده و دخترم هم چهار فرزندش را بزرگ می کند. یکی از پسرهایم یک بچه دو سال و ۹ ماهه داشت که پدرش به شهادت رسید. این دختر پیش من ماند و او را بزرگ کردم. دل خوشی این روزهای من همین بچه ها هستند. همسرم هم سال ۹۳ به رحمت خدا رفت.
او ادامه می دهد: مردم اعتقاد زیادی به شهدای ما دارند. می آیند به خانه ما و از عکس بچه های من حاجت می گیرند. گاهی برای شفا به خانه ما می آیند و به شهدایمان متوسل می شوند. خانواده ما شش شهید دارد. به غیر از سه پسرم دو تا از پسر عمه های بچه ها و یکی از پسر عموهایشان هم به شهادت رسیده اند. روزهایی که جوان بودم تلاش می کردم برای انقلاب ایستادگی کنم. با دل داغدار می رفتم در تظاهرات شرکت می کردم و شعار می دادم. گاهی پیاده می آمدم و پاهایم از راه زیاد تاول می زد.
مادر دو پسر را در یک هفته از دست داده است او درباره خاطره شهادت فرزند کوچکش می گوید: سیدمجتبی میرعلی اکبری پسر بزرگم بود. یک شب در خواب به من گفت مادر آماده باش که محمود شهید می شود. من محمود را خیلی دوست داشتم سیدمجتبی به من گفت جنازه محمودی که خیلی دوست داشتی این روزها برمی گردد. صبح هولناک از خواب بیدار شدم ودویدم دم در دیدم بچه ها آمده اند به آنها گفتم بچه من شهید شده است. بعدازظهر روزبعدش بود که جنازه سیدمحمودم را آوردند.سیدمحمود ۱۵ ساله بود شبی که وارد ۱۶ سال شد به شهادت رسید.
مجبوبه افسار از شهادت فرزند سوم چنین می گوید: سیدمحمدرضا هم وقتی آیت الله بهشتی به شهادت رسید او در جبهه مجروح شده بود به همین خاطر به تهران بازگشت وقتی دستش را که مجروح بود درمان کرد دوباره به جبهه برگشت. اصلا در خانه بند نمی شد ۴ بار به جبهه رفت و آمد گفتم برایش زن بگیرم بلکه نرود اما فایده نداشت با یک بچه دو ساله بازهم راهی جبهه شد و رفت و به شهادت رسید. دختر دو ساله او را خودم بزرگ کردم و الان ۳۵ ساله است.
سید غلامرضا میرعلی اکبری، برادر سه شهید حالا تنها پسری است که برای مادر باقی مانده است. او این روزها از مادر حمایت کرده و مرهم دردهای اوست و در گفتگو با تسنیم می گوید: پدر و مادرم همیشه خیلی شجاع بودند، یادم هست در مراسم تشییع و یادبود برادرم شهید سیدرضا که پزشک بود به دلیل آنکه در عملیات مرصاد به شهادت رسیده بود به خواست پدر و مادر به جای شعار لا اله الا الله مرگ بر منافع می گفتند حتی منافقین بارها تلفنی مادر و پدرم را تهدید به ترور کرده بودند. اما این موضوع باعث نشد آنها ترسی از منافقین پیدا کنند و برعقایدشان محکم ایستادگی کردند.
غلامرضا میرعلی اکبری با اشاره به شجاعت مادر می گوید: مادرم همیشه زن خیلی شجاعی بود و پای مزار بچه ها در زمان تدفین آنها با استقامت حاضر می شد و الله اکبر می گفت. با تحکم و صلابت صحبت می کرد و اشک نمی ریخت. گریه هایش را شب در خانه برای خلوت خود نگه می داشت اما در مراسم های عمومی مقابل چشم مردم گریه نمی کرد تا دشمن شاد نشود. پدرم هم اسوه صبر و استقامت بود، مقام معظم رهبری به ایشان لقب ابوالشهدا را داد زیرا پشت نظام ایستاده بود و برای شهادت فرزندانش اشک نمی ریخت. هیچ وقت هم از اهداف نظام کوتاه نمی آمد و ما فرزندان هم هرچه داریم از پدر و مادرمان داریم امیدوارم شرمنده شهدایمان نباشیم. از مسئولین توقع داریم که حرمت خانواده شهدا را حفظ کنند.
او ادامه می دهد: سال ۹۳ وقتی پدرم در روزهای عید نوروز به رحمت خدا رفت با اینکه ایام عید بود و برنامه های مختلفی مردم در این روزها برای خانواده خود برگزار می کنند اما جمعیت زیادی برای مشایعت پیکرش جمع شدند. به خاطر ایمان و استقامتش و اعتقادات قوی که داشت مردم خیلی او را دوست دشتند. خداوند هم به او عزت داد. به غیر از اینکه فرزندانش به شهادت رسیدند خدا صبر و استقامتی به او داد تا اجری برای ایمانش باشد. ۴ مراسم تشییع برای پدرم برگزار شد. کادر پزشکی بیمارستان خاتم الانبیا یک مراسم تشییع برایش گرفتند. در محله مجیدیه تهران مراسم دیگری برایش برگزار شد، و یک تشییع هم در خیابان شریعتی برایش گرفتند. مراسم چهارم در حسینیه پدری مان در مشهد اردهال برگزار شد و همه اینها به خاطر عزت بالایی بود که نصیب او شد.
زمانی که برادرانم به شهادت رسیدند پدرم در مراسم های عمومی آنان لبخند می زد. یک بار به او گفتم اینطور که شما در مراسم برادرانم لبخند می زنید، مردم فکر می کنند که از شهادت آنان خوشحال هستید. می گفت: «نه پسرم؛ می خواهم دشمن شاد نشویم. اجازه نمی دهم پایه های این مملکت بلرزد. برادران تو راضی نیستند که من گریه بکنم. من پای اهداف نظام می ایستم و لبخند می زنم که دشمن شاد نشویم. اگر بنا باشد برای غصه فرزندانم گریه کنم باید خون گریه کنم.»
بخشی از روایت گفتگوی مادر شهیدان میر علی اکبری با تسنیم در فیلم زیر قابل مشاهده است:
انتهای پیام/
پرسش و پاسخ در
روایت ۴۰ سال استقامت مادر۳ شهید دفاع مقدس+عکس و فیلم
گفتگو با هوش مصنوعی