اندرمصائب انتشار اثری تاریخی که در انتشارات سروش خاک میخورد - تسنیم

به گزارش خبرگزاری تسنیم، جواد اصغری رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است به بلاتکلیفی ترجمه انجام شده از یک اثر عظیم فرهنگی در حوزه تاریخ اسلام و ایران در انتشارات سروش انتقاد کرد. اصغری که استادیار دانشگاه تهران و دکترای زبان و ادبیات عرب است ، در این یادداشت ضمن تاکید بر اهمیت ترجمه کتاب حاضر و تشریح آنچه که برای ترجمه آن رخ داده می نویسد ، علی رغم آماده بودن ۱۲ جلد این کتاب برای انتشار ، هیچ برنامه ای در انتشارات سروش برای انتشار این اثر قابل توجه که کم از تاریخ طبری ندارد، وجود ندارد.
این یادداشت به شرح ذیل است:
در نمایشگاه بین المللی کتاب، هر فرد اهل کتاب و مطالعه وارد غرفه های انتشاراتی های دولتی شود و کارها و آثار چاپ شده آنها را ببیند، این نکته از نگاه تیزبین او پنهان نمی ماند که در این غرفه های برپاشده با هزینه های گزاف، کتاب دندان گیری پیدا نمی شود. غرفه های نسبتا خلوت تر، چاپ کارهای تکراری یا فرمایشی، چاپ مکرر کتاب های پیش از انقلاب، آوردن سلبریتی های بی ربط جهت جلب مشتری، کتاب های درسی ضعیف و دیگر کارهای عجیب و غریب … . اما اینجا به عنوان یک دانشگاهی می خواهم از تجربه خود در خصوص همکاری با یکی از این انتشارات های دولتی سخن بگویم تا برای همقطاران و همکارانم درس عبرتی باشد.
زمستان ۱۳۹۹ در دفتر کارم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران نشسته بودم که موبایلم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب ندادم. بعد پیامک داد که «من فلانی هستم و از انتشارات سروش مزاحم می شوم». خودم دوباره تماس گرفتم. بعد از معرفی و کلی تعارفات که شما فلان و بهمان هستید و … گفت: «کتاب مهمی داریم که می خواهیم ترجمه اش کنیم و ترجمه را به شما بسپاریم. بعد گفت کتاب مدنظر انتشارات سروش برای ترجمه، انساب الاشراف نوشته احمد بلاذری تاریخ نگار قرن چهارم و پنجم است که در سیزده جلد تدوین شده است.»
نام این کتاب تاریخی عظیم و بسیار پراهمیت در منابع تاریخ اسلام و ایران دوران عباسیان و امویان کافی بود تا با وجود مشغله بسیار به این پیشنهاد پاسخ منفی ندهم. بعدا با چند تن از بزرگان تاریخ اسلام صحبت کردم و برای ترجمه آن مشورت گرفتم که آیا این کار را توصیه می کنند یا نه. یکی از این بزرگان و استادان، رسول جعفریان بود که بسیار بر انجام کار تاکید کرد. چنین شد که با اطمینان خاطر از درستی کارم در انتشارات سروش قراری گذاشتیم و قراردادی با مبلغ اندک منعقد شد. به آن مبلغ اندک هم اصلا فکر نکردم چون خود کار و نام انساب الاشراف و بلاذری مهم بود.اهمیت این کار کم از تاریخ طبری نداشت که هنوز هم با ترجمه ابوالقاسم پاینده برای همگان شناخته شده است.
پرداخت اولیه صورت گرفت. مقرر شد گروهی از مترجمان را گرد هم آورم تا ترجمه این ۱۳ جلد زودتر به سرانجام برسد و من مقابله کنم. گروهی ۱۰ نفره از بهترین مترجمان تشکیل شد. بعد از شش ماه ترجمه های اولیه کم کم از راه می رسید تا من بازبینی کنم. ترجمه ها را کلمه به کلمه مقایسه و ویرایش کردم. مراجعه به منابع مختلف تاریخی و ادبی و فرهنگنامه ها، کاری طاقت فرسا و البته لذتبخش بود. کم شدن کارم در دانشگاه از ۱۴۰۰ به بعد هم فرصتی طلایی بود تا همه زمان خود را صرف «انساب الاشراف» کنم. کم کم جلد نخست آماده شده بود، اما تصمیم گرفتیم که صبر کنیم تا همه مجلدات آماده شود تا ۱۳ جلد را یکباره زیر چاپ ببریم. اما نمیدانم چرا از این کلام حکمت آمیز ایرانی غافل شدم که «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» اواخر سال ۱۴۰۰ بود که کار ترجمه اولیه هر ۱۳ جلد با تلاش شبانه روزی ۱۰ مترجم به پایان رسید و طبق قرارداد، کار تحویل داده شد و حدودا ۴ یا ۵ جلد از کتاب را بازخوانی و ویرایش کرده بودم و آماده چاپ بود، اما ناگاه مدیریت انتشارات سروش تغییر کرد.
سروش در سال ۱۴۰۰ برای ترجمه و تدوین چند ۱۰ اثر فاخر قرارداد بسته و به من و یکی دیگر از استادان به نام تاریخ قاجار پول هم پرداخت کرده بود اما مدیر بعدی یکباره و به صورت یکطرفه همه قراردادها را ملغی اعلام کرد و قرارداد فسخ فرستاد و تقاضای بازگشت مبالغی را کرد که غالب آن صرف هزینه مترجمان و زندگیشان شده بود! کاری که هیچ کارفرمایی با کارگرش نمی کند! البته که بنده قرارداد فسخ را امضا نکردم و سروش هم تا همین اواخر پیدایش نبود. مدتی کار را رها کردم اما سپس باز هم به عشق کار ترجمه و تاریخ و به این انگیزه که خدمتی به فرهنگ دوران ایران پس از اسلام می شود دوباره شروع کردم و تا اواخر ۱۴۰۳ تقریبا ۱۲ جلد از کار آماده شد.
در این میان از حدود دی ماه ۱۴۰۲ دوباره مدیرعامل تغییر کرد و انتشارات سروش مدیر عامل یا سرپرست جدیدی پیدا کرد. از مسئول دفتر ایشان هم چندین و چند بار تقاضای وقت کردم اما خانم منشی که گویا در جریان امور گذاشته شده بود من را به معاون فرهنگی احاله می داد و می گفت با او صحبت کنید. مدیر محترم حتی حاضر به دیدار من و شنیدن صحبت من نشد گو اینکه حتی حاضر نشدند بنده را به ساختمان سروش راه دهند. انگار نه انگار که با آنها قرارداد دارم. البته با آن آقای معاون هم یکی دو باری تلفنی صحبت کردم و حرف هایم را کاملا تایید کرد و حق را به جانب من دانست، اما نهایتا نتیجه ای نداشت چه همین مدیر جدید هم گویا دل در گرو کتاب کودک و رتق و فتق امور روزمره انتشارات داشت.
به ناچار چندباری نامه نوشتم و تذکر دادم که انتشارات سروش «امانت حضرت آقا در دست شماست» و برای شان فرستادم. اما باز هم افاقه نکرد. یک بار هم که با منشی دفتر مدیر عامل صحبت کردم گفتم: «به آقای مدیرعامل بفرمایید الان سه سال از قرارداد گذشته. سروش پول بیت المال را به من داده. نمی خواهید حداقل بپرسید پول بیت المال چه شد؟! نمی خواهید کار نهایی را تحویل بگیرید؟!» که البته هیچ جوابی نگرفتم. اما نهایتا در تابستان ۱۴۰۳ بود که ظاهرا حسابدار جدید به انتشارات آمده بود. خانم حسابدار تماس گرفت بابت در جریان قرار گرفتن از روند امور و گفت می خواهم کمک کنم. من هم با ناامیدی توضیح موجزی دادم. البته ناامیدی ام بی جا نبود و اتفاق خاصی نیفتاد. اما در اواخر سال ۱۴۰۳ سرانجام آقای مدیرعامل یا همان سرپرست محترم تحرکاتی از خود نشان داد که گویا اراده ای حاصل شده تا سرانجام کار به نتیجه برسد و این اثر ماندگار چاپ شود. علت هم یکی نامه رسمی من بود که زودتر کار را چاپ کنید و بوی شکایت از آن برمی آمد و دیگر اینکه گویا به وی مشورت داده بودند که این اثر بسیار مهم است و رسول جعفریان بر آن مقدمه نوشته و احتمال بردن جایزه سال دارد و از این حرفها. به هر حال کارنامه ای است! ملاقاتی حضوری فراهم شد و جناب سرپرست وعده هایی پرطمطراق دادند. اما باز هم کار بر زمین ماند و به بیراهه هایی کشانده شد تا نهایتا کار چاپ نشود.
به هر حال اکنون که در خرداد ۱۴۰۴ هستیم تنها کاری که شده این است که سه جلد از کتاب تبدیل به ماکت شده که آن هم به دلیل دلسوزی یکی دو نفر از کارکنان داخلی این انتشارات است. الان هم اگر کسی از «بالا» به جناب سرپرست زنگ بزند و پیگیر ماجرا شود قطعا پاسخ درخوری دریافت خواهد کرد که «کار در حال انجام است و این هیاهوی رسانه ای است و اینها همه کذب است و …» از این جور توجیهات. با این وضع دیگر اندیشیدن به نمونه خوانی و ویرایش کتاب، تهیه نمایه و فهرست های موضوعی و … خنده دار است و فکر می کنم یکی از کتاب های مهم فرهنگ ما مثله شده است. بله همه اینها در ظاهر در این نوع انتشارات ها وجود دارد و کارمندهای ویرایش و نمونه خوان و تولید و … هر صبح سر ساعت کارت کارت میزنند و مشغول به کارند و حقوق بگیر سازمانند. اما به واقع حاصل همان است که در نمایشگاه بین المللی کتاب شاهد آن هستیم.
باری دوستان، مترجمان، استادان، و همکاران عزیز! خودشان از من درخواست کردند که ترجمه کن و بعد از یک سال که کار تمام شد گفتند نمی خواهیم! پولمان را هم پس بده! اکنون وضع بدتر شده. هر روز می گویند چاپ می کنیم اما هم خودشان و هم من، می دانیم که چنین نکرده و نمی کنند. حاضر هم نیستند به ثمر رسیدن آن را از طریق ناشر دیگری بپذیرند و اینگونه، کاری که سالها برایش زحمت کشیده و سلامت جسم و جان و روانم برای آن هزینه شده به بن بست می کشانند. واقعا کسی هست که حاضر باشد این ۱۳ جلد را مجددا به نام خودش ترجمه و چاپ کند؟
اینگونه یک کتاب اصیل فرهنگ و تاریخ اسلام و ایران، در نطفه خفه می شود و هیچ کس را یارای احیای آن نیست. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود و اقتصاد نشر همین باشد و مدیران دولتی اینگونه باشند گمان نمی کنم این کتاب ۱۳جلدی عظیم که ترجمه آن آماده چاپ است به ثمر برسد. فاعتبروا یا اولی الابصار!
انتهای پیام/
این یادداشت به شرح ذیل است:
در نمایشگاه بین المللی کتاب، هر فرد اهل کتاب و مطالعه وارد غرفه های انتشاراتی های دولتی شود و کارها و آثار چاپ شده آنها را ببیند، این نکته از نگاه تیزبین او پنهان نمی ماند که در این غرفه های برپاشده با هزینه های گزاف، کتاب دندان گیری پیدا نمی شود. غرفه های نسبتا خلوت تر، چاپ کارهای تکراری یا فرمایشی، چاپ مکرر کتاب های پیش از انقلاب، آوردن سلبریتی های بی ربط جهت جلب مشتری، کتاب های درسی ضعیف و دیگر کارهای عجیب و غریب … . اما اینجا به عنوان یک دانشگاهی می خواهم از تجربه خود در خصوص همکاری با یکی از این انتشارات های دولتی سخن بگویم تا برای همقطاران و همکارانم درس عبرتی باشد.
زمستان ۱۳۹۹ در دفتر کارم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران نشسته بودم که موبایلم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب ندادم. بعد پیامک داد که «من فلانی هستم و از انتشارات سروش مزاحم می شوم». خودم دوباره تماس گرفتم. بعد از معرفی و کلی تعارفات که شما فلان و بهمان هستید و … گفت: «کتاب مهمی داریم که می خواهیم ترجمه اش کنیم و ترجمه را به شما بسپاریم. بعد گفت کتاب مدنظر انتشارات سروش برای ترجمه، انساب الاشراف نوشته احمد بلاذری تاریخ نگار قرن چهارم و پنجم است که در سیزده جلد تدوین شده است.»
نام این کتاب تاریخی عظیم و بسیار پراهمیت در منابع تاریخ اسلام و ایران دوران عباسیان و امویان کافی بود تا با وجود مشغله بسیار به این پیشنهاد پاسخ منفی ندهم. بعدا با چند تن از بزرگان تاریخ اسلام صحبت کردم و برای ترجمه آن مشورت گرفتم که آیا این کار را توصیه می کنند یا نه. یکی از این بزرگان و استادان، رسول جعفریان بود که بسیار بر انجام کار تاکید کرد. چنین شد که با اطمینان خاطر از درستی کارم در انتشارات سروش قراری گذاشتیم و قراردادی با مبلغ اندک منعقد شد. به آن مبلغ اندک هم اصلا فکر نکردم چون خود کار و نام انساب الاشراف و بلاذری مهم بود.اهمیت این کار کم از تاریخ طبری نداشت که هنوز هم با ترجمه ابوالقاسم پاینده برای همگان شناخته شده است.
پرداخت اولیه صورت گرفت. مقرر شد گروهی از مترجمان را گرد هم آورم تا ترجمه این ۱۳ جلد زودتر به سرانجام برسد و من مقابله کنم. گروهی ۱۰ نفره از بهترین مترجمان تشکیل شد. بعد از شش ماه ترجمه های اولیه کم کم از راه می رسید تا من بازبینی کنم. ترجمه ها را کلمه به کلمه مقایسه و ویرایش کردم. مراجعه به منابع مختلف تاریخی و ادبی و فرهنگنامه ها، کاری طاقت فرسا و البته لذتبخش بود. کم شدن کارم در دانشگاه از ۱۴۰۰ به بعد هم فرصتی طلایی بود تا همه زمان خود را صرف «انساب الاشراف» کنم. کم کم جلد نخست آماده شده بود، اما تصمیم گرفتیم که صبر کنیم تا همه مجلدات آماده شود تا ۱۳ جلد را یکباره زیر چاپ ببریم. اما نمیدانم چرا از این کلام حکمت آمیز ایرانی غافل شدم که «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» اواخر سال ۱۴۰۰ بود که کار ترجمه اولیه هر ۱۳ جلد با تلاش شبانه روزی ۱۰ مترجم به پایان رسید و طبق قرارداد، کار تحویل داده شد و حدودا ۴ یا ۵ جلد از کتاب را بازخوانی و ویرایش کرده بودم و آماده چاپ بود، اما ناگاه مدیریت انتشارات سروش تغییر کرد.
سروش در سال ۱۴۰۰ برای ترجمه و تدوین چند ۱۰ اثر فاخر قرارداد بسته و به من و یکی دیگر از استادان به نام تاریخ قاجار پول هم پرداخت کرده بود اما مدیر بعدی یکباره و به صورت یکطرفه همه قراردادها را ملغی اعلام کرد و قرارداد فسخ فرستاد و تقاضای بازگشت مبالغی را کرد که غالب آن صرف هزینه مترجمان و زندگیشان شده بود! کاری که هیچ کارفرمایی با کارگرش نمی کند! البته که بنده قرارداد فسخ را امضا نکردم و سروش هم تا همین اواخر پیدایش نبود. مدتی کار را رها کردم اما سپس باز هم به عشق کار ترجمه و تاریخ و به این انگیزه که خدمتی به فرهنگ دوران ایران پس از اسلام می شود دوباره شروع کردم و تا اواخر ۱۴۰۳ تقریبا ۱۲ جلد از کار آماده شد.
در این میان از حدود دی ماه ۱۴۰۲ دوباره مدیرعامل تغییر کرد و انتشارات سروش مدیر عامل یا سرپرست جدیدی پیدا کرد. از مسئول دفتر ایشان هم چندین و چند بار تقاضای وقت کردم اما خانم منشی که گویا در جریان امور گذاشته شده بود من را به معاون فرهنگی احاله می داد و می گفت با او صحبت کنید. مدیر محترم حتی حاضر به دیدار من و شنیدن صحبت من نشد گو اینکه حتی حاضر نشدند بنده را به ساختمان سروش راه دهند. انگار نه انگار که با آنها قرارداد دارم. البته با آن آقای معاون هم یکی دو باری تلفنی صحبت کردم و حرف هایم را کاملا تایید کرد و حق را به جانب من دانست، اما نهایتا نتیجه ای نداشت چه همین مدیر جدید هم گویا دل در گرو کتاب کودک و رتق و فتق امور روزمره انتشارات داشت.
به ناچار چندباری نامه نوشتم و تذکر دادم که انتشارات سروش «امانت حضرت آقا در دست شماست» و برای شان فرستادم. اما باز هم افاقه نکرد. یک بار هم که با منشی دفتر مدیر عامل صحبت کردم گفتم: «به آقای مدیرعامل بفرمایید الان سه سال از قرارداد گذشته. سروش پول بیت المال را به من داده. نمی خواهید حداقل بپرسید پول بیت المال چه شد؟! نمی خواهید کار نهایی را تحویل بگیرید؟!» که البته هیچ جوابی نگرفتم. اما نهایتا در تابستان ۱۴۰۳ بود که ظاهرا حسابدار جدید به انتشارات آمده بود. خانم حسابدار تماس گرفت بابت در جریان قرار گرفتن از روند امور و گفت می خواهم کمک کنم. من هم با ناامیدی توضیح موجزی دادم. البته ناامیدی ام بی جا نبود و اتفاق خاصی نیفتاد. اما در اواخر سال ۱۴۰۳ سرانجام آقای مدیرعامل یا همان سرپرست محترم تحرکاتی از خود نشان داد که گویا اراده ای حاصل شده تا سرانجام کار به نتیجه برسد و این اثر ماندگار چاپ شود. علت هم یکی نامه رسمی من بود که زودتر کار را چاپ کنید و بوی شکایت از آن برمی آمد و دیگر اینکه گویا به وی مشورت داده بودند که این اثر بسیار مهم است و رسول جعفریان بر آن مقدمه نوشته و احتمال بردن جایزه سال دارد و از این حرفها. به هر حال کارنامه ای است! ملاقاتی حضوری فراهم شد و جناب سرپرست وعده هایی پرطمطراق دادند. اما باز هم کار بر زمین ماند و به بیراهه هایی کشانده شد تا نهایتا کار چاپ نشود.
به هر حال اکنون که در خرداد ۱۴۰۴ هستیم تنها کاری که شده این است که سه جلد از کتاب تبدیل به ماکت شده که آن هم به دلیل دلسوزی یکی دو نفر از کارکنان داخلی این انتشارات است. الان هم اگر کسی از «بالا» به جناب سرپرست زنگ بزند و پیگیر ماجرا شود قطعا پاسخ درخوری دریافت خواهد کرد که «کار در حال انجام است و این هیاهوی رسانه ای است و اینها همه کذب است و …» از این جور توجیهات. با این وضع دیگر اندیشیدن به نمونه خوانی و ویرایش کتاب، تهیه نمایه و فهرست های موضوعی و … خنده دار است و فکر می کنم یکی از کتاب های مهم فرهنگ ما مثله شده است. بله همه اینها در ظاهر در این نوع انتشارات ها وجود دارد و کارمندهای ویرایش و نمونه خوان و تولید و … هر صبح سر ساعت کارت کارت میزنند و مشغول به کارند و حقوق بگیر سازمانند. اما به واقع حاصل همان است که در نمایشگاه بین المللی کتاب شاهد آن هستیم.
باری دوستان، مترجمان، استادان، و همکاران عزیز! خودشان از من درخواست کردند که ترجمه کن و بعد از یک سال که کار تمام شد گفتند نمی خواهیم! پولمان را هم پس بده! اکنون وضع بدتر شده. هر روز می گویند چاپ می کنیم اما هم خودشان و هم من، می دانیم که چنین نکرده و نمی کنند. حاضر هم نیستند به ثمر رسیدن آن را از طریق ناشر دیگری بپذیرند و اینگونه، کاری که سالها برایش زحمت کشیده و سلامت جسم و جان و روانم برای آن هزینه شده به بن بست می کشانند. واقعا کسی هست که حاضر باشد این ۱۳ جلد را مجددا به نام خودش ترجمه و چاپ کند؟
اینگونه یک کتاب اصیل فرهنگ و تاریخ اسلام و ایران، در نطفه خفه می شود و هیچ کس را یارای احیای آن نیست. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود و اقتصاد نشر همین باشد و مدیران دولتی اینگونه باشند گمان نمی کنم این کتاب ۱۳جلدی عظیم که ترجمه آن آماده چاپ است به ثمر برسد. فاعتبروا یا اولی الابصار!
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «اندرمصائب انتشار اثری تاریخی که در انتشارات سروش خاک میخورد - تسنیم» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.