بسته اشعار شب تاسوعای حسینی



به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، به مناسبت شب تاسوعای حسینی و شب منتسب به علمدار کربلا حضرت ابوالفضل عباس (ع)، شاعران آیینی کشورمان ابیاتی را سروده اند که در ادامه برخی از آن ها را می خوانید:

علقمه موج شد، عکس قمرش ریخت به هم

دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسوی او لختۀ خون ریخت به مشک

کیسوی دخترک منتظرش، ریخت به هم

تیر را با سر زانوش کشید از چشمش

حیف از آن چشم، که مژگان ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادر اصغر غش کرد

او که افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم

قبل از آنیکه برادر برسد بالینش

پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم

به سرش بود بیاید به سرش ام بنین

عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم

کتف ها را که تکان داد، حسین افتاد و

دست بگذاشت به روی کمرش، ریخت به هم

خواست تا خیمه رساند، بغلش کرد، ولی

مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم

نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد

خورد بر فرق سرش، پشت سرش ریخت به هم

تیر بود و تبر و دشنه، ولی مادر دید

نیزه از سینه که رد شد، جگرش ریخت به هم

به سر نیزه ز پهلو سرش آویزان بود

آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم

حسن لطفی

***

در بین این شب ها شب تو فرق دارد.

چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد

معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی

در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسند

آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی

با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی

طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل

یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود، اما نخوردی

از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت

در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

سید پوریا هاشمی

***



جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست

بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه لشکرم را دادم از دست

جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم که می رفت

غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مرا باید بگیری

من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم، اما ازدحام است

هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کاش دستم را بگیری

حالا که بی تو تکیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری

پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

صابر خراسانی

***

درحنجره ی زخم زمین علقمه می سوخت

یک کرببلا خاک چه بی واهمه می سوخت



می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی

از مرثیه ی سرخ گلو زمزمه می سوخت

یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر

مشک وعلم و آب به یک سو -همه می سوخت

دیوان بلا مهلکه را تبرئه می کرد

پرونده احساس در این محکمه می سوخت

وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب

انگار که یک باردگر فاطمه می سوخت

زنجیر نگاهی گره می خورد به خیمه

هر ضربه که می خورد به فرقی، قمه می سوخت

درخیمه غم دلهره می کشت زنی را

آنگاه که کردند پراز خون بدنی را

برچشم گلی، هاله ای از خار نشسته

یا خار تنی بین نمکزار نشسته

نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید

خون دل زهراست که بربار نشسته

قدری کمکم کن که شوم راست ببینم

سقای حرم نیست، نه … انگار نشسته

رخساره ی ماهم چقدر خاک گرفته

تصویر به چشمم چقدر تار نشسته ای کاش که می شد سر آن تیر درآید

تیری که به چشمان علمدار نشسته

سردار سلحشور سپاه حرم من

پای سر تو چند خریدار نشسته

حالا که شکستی زفراقت کمرم را

بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را

رضا دین پرور

***



طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد

اشک، چشمان تو را مانند دریا می کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری

عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر

آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد

یک عمود آهنین آمد … سرت پاشیده شد

ناله ات ام البنین را دارد این جا می کشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند

کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود

یک به یک از پیکر تو تیر ها را می کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد

می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد

نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد

محمد فردوسی

***

وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت

آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت.

چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند.

اما دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

بی دست آمدی به زمین صورتت شکست

پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت

تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار

مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

آن جلوۀ عبوسی رویت بهم که ریخت

دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت

قبل از حسین پیکر تو شقه شقه شد

اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی

یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت

وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد

این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت

اهل خیام دست به معجر شده، حسین

تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت

** ای بهترین ذخیرۀ ارباب بی کفن

ذخر الحسین! نام تو را هم خدا گذاشت

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد

دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت

یاد حسین، آب روی آب ریختی

وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت

محمود ژولیده

***



دریای خروشان دل طوفانی توست

دریا خجل از دیده بارانی توست

مشکت شده پاره و دل تیغ هنوز

در حسرت یک بوسه زپیشانی توست

هر لحظه و پیوسته تو را می خوانند

لب بسته و دل خسته تو را می خوانند

لب تشنه به را ه تو نشستند عباس

طفلان زبان بسته تو را می خوانند

مرهم به نگاه دردمند آمده بود

بر سینه دشمنان گزند آمده بود

از هیبت چشمان خمارت عباس

آن روز نفس به سینه بند آمده بود

بر قله ی عشق پرچم افراخته بود

تا شط فرات یک تنه تاخته بود

دستش که بنوشید کمی آب فرات

آن را ز حیا از قلم انداخته بود ای آب میان شعله آبم کردی

خاکستر خجلت وخرابم کردی

آخر ز چه روی پاگذارم به حرم

شرمنده ی طفلک ربابم کردی

محمد رضا ناصری

***

از شط خبر رسیده که سقا نیامده

ماه منیر خیمه ز صحرا نیامده

هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو

تا این زمان هنوز به دنیا نیامده

تیر سه شعبه ای و عمودی و نیزه ای

با خود ببر که حرمله تنها نیامده

من بی حسین فاطمه آبی نمی خورم

این کار ها به بچه ی زهرا نیامده ای آب اگر رقیه سراغ مرا گرفت

حتما به او بگو که به اینجا نیامده

حتما به او بگو که به این نام واین نشان

شخصی برای آب به دریا نیامده

اصلا بیا و پیشقدم شو خودت برو

برو به سمت خیمه ی او تا نیامده ای علقمه بگو که چه دیدی که سالهاست

حال شما هنوز سر جا نیامده

بدرود بچه های عطش، بچه های عشق

یک مشک از آب علقمه به ما نیامده

نادر حسینی

***

عطش ازخشکی لب های تو سیراب شده

آب از هرم ترک های لبت آب شده

بعد از آن که تو لب تشنه، عطش را کشتی

تشنه لب ماندن ساقی همه جاباب شده

بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب

برکه ازشوق رخت خانه ی مهتاب شده

این فرات است که از دردغمت ای دریا

بس که پیچیده به خودیکسره، گرداب شده

تب و تاب حرم ازتشنگی و گرما نیست

دل اهل حرم ازداغ تو بی تاب شده

تیر ها رو به سوی چشم تو خواندند نماز

همه گفتند که ابروی تو محراب شده

صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن

عکس تیریست که دردیده ی توقاب شده

محسن عرب خالقی

***

گر جگر خشک شود خشکی لب ها؛ حتمی است

رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی است

آب اگر یافت نشد مرگ رباب بی شیر

بر سر درس جگر سوز الف با حتمی است

قطره ای آب اگر نذر سر او بکنند

بر علی اصغر مان معجز عیسا حتمی است

بدن غیرت اگر که عرق سرد کند

خیس تب هم بشود؛ ذق ذق رگ ها حتمی است

دختر شاه بخواهد؛ احدی مانع نیست

طلب آب کند؛ حل معما حتمی است

العطش بازاگر بر جگری لطمه زند

مشک اگر پر نشود؛ مردن سقا حتمی است

آب اگر موج زند بازهم ایمان داریم

اینکه او لب نزده بر لب دریا حتمی است

بی کلاه خود اگر بر سر او گرز زنند

از روی اسب؛ زمین خوردن آقا حتمی است

ناله ابنی العباس زنی ثابت کرد

اینکه او شد؛ پسر حضرت زهرا حتمی است

تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد

تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی است

دست دادی و به تو بال بهشتی دادند

لفظ طیار تو در جنت الاعلی حتمی است

گر روی خاک بلا پا بکشی آقا جان

برحسین ابن علی خنده اعدا حتمی است

اگر آقا نبرد پیکرتان را به حرم

تکه تکه شدن این قد رعنا حتمی است

عده ای نیزه سر دست بلند کردند

روی نی؛ با کمک پارچه بندت کردند

سعید توفیقی





انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «بسته اشعار شب تاسوعای حسینی» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.