محمدرضا سنگری: خون عباس(ع) در شریان سلیمانی ها جریان دارد

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدرضا سنگری، نویسنده و عاشورا پژوه در برنامه تلویزیونی «رو به راه» شبکه قرآن، گفت: روزعاشورا، روزی است که حدود ۸ مرحله در آن را می شود از هم تفکیک کرد. کل حادثه نزدیک به ۸ ساعت تا ۸ ساعت و نیم طول کشیده است. یاران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) شبی را گذراندند که عاشقانه ترین شب بود. لیله القدر تاریخ بود. بین رکوع و سجود و در حالت عبادت گذراندند. انگار کندوی عسل در کربلا بود همه عاشقانه زمزمه می کردند. کسی شب نخوابید. شب قبل از عاشورا همه بیدار بودند. البته گاهی دشمنان می آمدند و قرآن خواندن ابی عبدالله را قطع می کردند. سعی می کردند فضایی ساخته نشود که این ها بتوانند آرام باشند.
وی افزود: شب گذشت و صبح شد و حضرت اباعبدالله(ع) اذان گوی کربلا را عوض کرد. تا به آن لحظه افراد دیگری اذان می گفتند که سن و سالی داشتند. بخش قابل توجهی از اصحاب اباعبدالله(ع) سن و سال بالا داشتند. حضرت جوانی را مؤذن کربلا کرد که صدای او تداعی صدای پیامبر(ص) بود. مؤذن کربلا حضرت علی اکبر(ع) شد. صبح زود صدای اذان او در کربلا پیچید. حتی روی خیمه های دشمن اثرگذار بود. کم نبودند کسانی که در کربلا پیامبر را دیده بودند و با صدای او انس و آشنایی داشتند. این ها از خیمه ها بیرون زدند که عجب پیامبر(ص) به یاری فرزندش آمده است و بعد روی ارتفاع علی اکبر را دیدند که ایستاده و اذان می گوید.
این عاشوراپژوه یادآور شد: بعد از آن امام نماز صبح را برپا و سپس یک سخنرانی کوتاه کرد. یارانش که آمادگی کامل داشتند و شبانگاه بهشت را نشانشان داده بود و همه بی تاب لحظه های شهادت بودند. امام فرمود: شکیبا باشید بزرگواران، پلی پیش روی شماست که شما را به بهشت می رساند. مرگ پل ارتباط رسیدن به بهشت است. جدم، پدرم علی و مادرم فاطمه منتظر شما هستند. بعد از این سخنرانی کوتاهی که امام داشتند سپاه خودشان را آماده کردند. امام در سمت چپ سپاه محدود خود که امام محمد باقر(ع) می فرماید ۱۴۵ نفر بوده اند می ایستد. ۱۰۰ نفر پیاده و ۴۵ نفر سواره. در سمت راست زهیربن قین را قرار داد. او جزو کسانی بود که بعد به امام پیوسته بود. به همراه همسرش دیلم یا دلهم و غلامش و چندنفر از خویشاوندانش در سمت راست قرار داشتند. در سمت چپ حضرت حبیب بن مظاهر اسدی را قرار داد و در قلب لشگرش حضرت عباس(ع) قرارگرفت. امام سپاهش را آماده کرد و عمرسعد هم آماده کرد.
سنگری توضیح داد: عمرسعد سپاهش را که حالا با آمدن شمر از روز قبل به ۳۳ هزارنفر رسیده بود. برخی می گویند این تعداد سپاه برای مقابله با یاران اندک امام دلیلش چه بود. این تعداد سپاه را عمرسعد تقاضا می کرد تا شاید بتواند گریزگاهی بیابد جنگ اتفاق نیفتد. اباعبدالله بترسد و تسلیم شود یا برگردد. البته این تأخیر را برای این انجام می داد که بتواند به آرزویش که رسیدن به ری و گرگان و منطقه ایران بود برسد. او انبوه سپاه خود را آماده کرد. معمولا صف جلو شمشیرداران، صف دوم نیزه داران و صف سوم تیراندازان بودند. آخرین صف کسانی بودند که سنگ و چوب برداشته بودند. گودال قتلگاه الان از سنگ لبریز است. امام محمد باقر(ص) می فرماید با هفت سلاح حسین را در آن غربت و تنهایی می زدند. آخرین کسانی که رسیدند و می زدند همین سنگ اندازان بودند.
وی افزود: اینها کسانی بودند که روزهای ششم و هفتم عبیدالله بن زیاد را گفتند از هر هزارنفر که به کربلا می روند ۳۰۰ نفرشان می مانند. ۷۰۰ نفر میانه راه فرار می کنند. از تهدید استفاده کرد. یک نفر از فراری را گفت بیاورید. کسی را آوردند که از شام آمده بود و باید حقوقش را از کوفه می گرفت و برمی گشت. او را گرفتند و آوردند. دستور داد با تبر او را به دو نیم کنند. نیمی را به یک نخل و نیمی دیگر را به نخل دیگر آویزان کردند و اینقدر مردم ترسیده بودند که دسته دسته به سمت کربلا آمدند و چون وقت نکردند به خانه بروند و شمشیر بردارند از سر راه سنگ برداشتند. ساقه درختان را می شکستند و چوب درست می کردند و با خودشان می بردند. اینقدر این چوب ها را زدند که دو شب دیگر وقتی امام سجاد(ع) می خواهد بدن امام را روی بوریا بگذارد و در گودال قتلگاه در مسرع دفن کند روی سنگ ها قرار می دهد. اینقدر حجم این سنگ ها زیاد است.
این نویسنده یادآور شد: وقتی عمر سعد سپاهش را آماده کرد، تیراندازان را جلو کشید. شخصی به اسم حصین بن نمیر با ۵۰۰ نفرجلو آمد و نزدیک ساعت ۸ صبح جنگ شروع شد. بعد از طلوع آفتاب امام با سپاه صحبت می کرد تا شاید روزنه ای بیابد. شاید در تاریک زار این قلب ها چراغی روشن بکند؛ البته تعدادی هم پیوستند. تیراندازی شروع شد و عمرسعد اولین تیر را در کمان گذاشت و چون پدرش اولین تیرانداز در سپاه اسلام بوده است از این مسئله استفاده کرد و شعار پیغمبر را مطرح کرد. شعار این بود که وقتی جنگ شروع می شد پیامبر می فرمود: ای لشگریان خدا سوار شوید می خواهم شما را به بهشت برسانم. همین شعار را به کار برد. اولین تیر را که انداخت بارانی از تیر به سمت یاران اباعبدالله روانه شد. بیش از ۵۰ نفر از اصحاب در این تیرباران به شهادت رسیدند. بعد از آن جنگ تن به تن شروع شد و دو سه نفر دو سه نفر میدان می رفتند. ۴۷ نفر در جنگ تن به تن به شهادت رسیدند.
وی خاطرنشان کرد: به ظهر رسیدند و نماز ظهر شد و امام خودشان اذان گفتند. شخصی به امام گفت خورشید میان آسمان است. می بینم تا شهادت وقتی نمانده است و دوست دارم با شما نمازی بگذارم. امام در حقش دعا کرد که خدا تو را از نمازگذاران ذاکر قرار بدهد. چیزی در نگاه امام عزیزتر و بزرگتر از نماز نبود. نماز را برپا کرد و دو شهید برای نماز داد. سعیدبن عبدالله اینقدر تیر خورد که شب عاشورا به امام گفت من هفتاد بار مرگ وخاکستر شدن را آرزو می کنم. ۷۰چوبه تیر در بدنش نشست. یکی دیگر از یاران هم به شهادت رسید. بعد از نماز مختصر افرادی ماندند که آنها هم بعد به شهادت رسیدند.
سنگری در ادامه اظهار کرد:بعد از اینکه امام نماز را برپا کرد و البته در نماز هم تیرجانب یارانشان پرتاب می شد و برخی هم تیرخورده بودند. این مهربانی امام و لطف و و رافت امام با یارانش خیلی شنیدنی است. وقتی سعیدبن عبدالله حنفی افتاد و امام نماز را تمام کرد. نماز دو رکعتی بود. به آن می گویند نماز خوف در میدان. شیوه خاصی برگزار می شود. اما سر این یار وفادارش را روی زانوی خود گرفت. خون از چشمانش گرفت تا آخرین نگاه را به سیمای روشن امام بدوزد. وقتی نگاه کرد سوالی پرسید. گفت پسرپیغمبر آیا من وظیفه ام را خوب انجام دادم؟ داشت شهید می شد و هنوز نگران وظیفه خود بود. ما گاهی یکی دو کار که می کنیم خیال می کنیم خیلی کارها کرده ایم. خدایش رحمت کند. از شهید رجائی چیزی نقل کنم. مدتی پشت میزشهید می نشستم و کارمی کردم. زیرمیزش این آیه قرآن را گذاشته بود که هر وقت کاری را تمام کردی کاری بزرگتر و دشوارتر را شروع کن. یعنی همیشه باید سقف پروازهایمان را بلندتر کنیم. دنبال کارهای حقیر و کوچک نباشیم. از انسان های بزرگ کارهای بزرگ سرمی زند. این انسان ها اهل خطرند.
وی با اشاره به اینکه وقتی همه شهید شدند نوبت بنی هاشم رسید، گفت: وقتی از چیزی هراس داری خودت را در درون آن بینداز! هیچ کس در ساحل شناگر نمی شود. باید با موج درآمیخت و با گرداب ها پیوست. به هر حال نماز که تمام شد و دیگر تعداد یاران امام خیلی کم شده بود و چند نفر باقی مانده بودند که یکی از اینها زهیربن قین بود. فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله(ع). او هم عاشقانه به شهادت رسید. آنها از شب عهدی با یکدیگر بسته بودند. کنار حضرت حبیب که فرمانده جناح چپ بود همه را جمع کرده بود و گفته بود نباید اجازه بدهیم بنی هاشم قبل از ما به میدان بروند. وقتی همه شهید شدند نوبت بنی هاشم رسید و اولین گزینه حضرت اباعبدلله، دستی که نوازشگر شانه مهربان حضرت علی اکبر(ع) شد، اولین انتخاب میدان حضرت علی اکبر بود. بهترین را انتخاب کرد. او به میدان رفت. بنی هاشم به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. آخرین شهدا برادران حضرت عباس(ع)بودند. ایستاده بودند کنار میدان وشانه برادرانش را می نواخت. می گفت عبدالله تو برو میدان. دوست دارم بایستیم و در شهادت تو صبوری داشته باشم.
این نویسنده و پژوهشگر عاشورایی تأکید کرد: شاید هم حضرت عباس(ع) نگران بود نکند اگر من میدان بروم و شهید بشوم تزلزلی در برادران ایجاد شود. عبدالله ، عثمان و جعفر را به میدان فرستاد؛ رفتند و به شهادت رسیدند. در تمام این مدت زینب کبری(س) نظاره گر میدان بود و هیچ کس اجازه تماشای میدان را نداشت. فقط او بود که روی تل زینبیه ایستاده بود و صحنه کربلا را نظاره می کرد. بعد از شهادت همه یاران فقط حضرت عباس(ع) مانده بود و اباعبدالله(ع). آنچه که لهوف می گوید در کتاب بسیارآشنای سیدبن طاووس، می گوید دو برادر با یکدیگر به میدان رفتند. حضرت عباس(ع) خیلی جنگیده بود. ۱۶ بار در میدان جنگیده بود. عمق میدان کربلا نزدیک به ۴۸۰ متر می شد و این را ۱۶ بار کسی برود و برگردد. شهید از میدان بیاورد یا محاصره را بشکند.
وی خاطرنشان کرد: به گمان من کسی از او تشنه تر در کربلا نبود اما برادر از او خواست آب بیارود. آب آبروی عباس است و نشان ارادت او به برادرش است. مشک های خشکیده را برداشت و هر دو به میدان رفتند. هر دو به آب رسیدند. دشمن اعلام کرد که به خیمه ها حمله می کنند امام سریع برگشت و حضرت عباس (ع) که همه ما شنیده ایم چگونه حماسه ای عظیم آفرید که تاریخ باید به تحیر بایستد و این پاکی، پاکبازی، صفا و برخویشتن خط کشیدن را از عباس(ع) بیاموزند. او خودش گفت که من از مرگ نمی ترسم اگر مرگ فرصت دیدار حضرت محبوب است. تا آن حد به من شمشیر و نیزه بزنند که من زیر این نیزه و شمشیرها گم بشوم. من عباسم که تاریخ را آبیاری خواهم کرد. گفت من برای همیشه از دین حمایت خواهم کرد. عباس(ع) الان وجود دارد. باید او را در خودمان پیدا کنیم. در شریان سلیمانی ها و این شهدای عزیز که یادشان همیشه زنده و جاودانه باد. بعد از شهادت حضرت عباس(ع) امام دیگر تنها شده بود.
این استاد دانشگاه در ادامه بیان کرد: وقتی امام به شهادت رسید سرمبارک امام را برنیزه کردند. چه کسی قاتل امام بوده است. اختلاف نظرهایی وجود دارد. برخی خولی را گفته اند. برخی سنان را گفته اند. اما در زیارت ناحیه مقدسه شمر مطرح شده است و شمر بعد از اینکه سرمبارک اباعبدالله را با ضربات پی در پی جدا کرد. گفته شده است که نامنظم ضربه زده و منظم سر را جدا نکرده است. بعد از اینکه سر مبارک اباعبدالله(ع) را جدا کرد بدنش می لرزید. خودش هم می گوید وقتی می خواستم او را بکشم درخشش چهره و آرامش او مرا بازمی داشت. و این بود که امام را برگرداند و از پشت سر شروع به بریدن کرد و بعد سر را سپرد و سر را همان موقع به سمت کوفه بردند. بعد از آن ریختند در قتلگاه باری غارت. هرکس سعی می کرد چیزی ببرد. یکی کفش های امام را برد و دیگری عمامه امام را از سرشان برداشت. امام دو شمشیر داشت و معلوم می شود که امام با دو شمشیر می جنگیده است. یکی شمشیر امام را برداشت و دیگری پیراهنش را. یکی شلوار امام و ایشان را برهنه روی خاک رها کردند. بعد از اینکه غارت در قتلگاه اتفاق افتاد، نوبت به حمله به خیمه ها رسید. دیگر هیچ بازدارنده ای نیست. این را فاطمه صغری دختر بزرگ اباعبدالله بیان می کند که ریختند در خیمه ها. حتی لباس های ما را می کشیدند. من دو تا خلخال داشتم. گوشواره ها و خلخال ها یادگار پدرم بودند آن ها را می کشیدند. یکی از آنها وقتی داشت این ها را از دست من جدا می کرد به گریه افتاد. گفتم ای دشمن خدا تو که داری گریه می کنی چرا این کار را می کنی؟ گفته می ترسم شخص دیگری این را از تو جدا کند.
او تصریح کرد: همه کسانی که دزدی کردند و غارت کردند، وسایل را بردند به سمت کوفه و بالای درخانه هایشان اسم خودشان را نوشته بودند. کتابی هست که لیست دزدان کربلا را نوشته است که چه کسی گهواره علی اصغر را برد و چه کسی لباس ها را برد. در این موقعیت فقط یک نفر بود که خود را سپرجان همه قرار می داد. او زینب کبری(س) بود. امام محمد باقر(ع) می فرماید ۳۴ سال بعد از کربلا وقتی داشتم بدن پدرم سیدالساجدین را غسل می دادم هنوز جای تازیانه های کربلا روی بدنش باقی مانده بود. بیش از این ها تازیانه به حضرت زینب (س) زده بودند. از جان بچه ها دفاع م کرد. حمید بن مسلم می گوید یک لحظه شمر آمد در خیمه ای که امام سجاد(ع) بود. تصمیم گرفت که امام رابه قتل برساند من مانع شدم و گفتم او خودش دارد می میرد. چیزی باقی نمانده است. اینقدر در تب می سوخت. خیمه ها را غارت کردند و بعد از غارت کردن آتش زدند. بنابراین الان بچه ها بر خاکسترخیمه ها نشسته اند. حضرت زینب(س) می فرماید به گمانم امشب سربرادرم مهمان خاکستر است. خولی و شمر به اتفاق حمیدبن مسلم سر را به کوفه بردند. وقتی سر را بردند در دارالعماره بسته بود. خولی برد در خانه و روی تنور در خاکستر گذاشت. الان هم زینب روی خاکستر خیمه ها نشسته است. فقط این بچه هایی که سیلی و تازیانه خورده اند و پاهایشان روی خارها زخمی شده را جمع کرده است.
«رو به راه» کاری از گروه علوم قرآنی شبکه قرآن و معارف سیما است که در ۱۵ شب ابتدایی ماه محرم هر شب ساعت ۲۴ تقدیم ارادتمندان به ساحت اهل بیت (علیهم السلام) می شود.
انتهای پیام/
وی افزود: شب گذشت و صبح شد و حضرت اباعبدالله(ع) اذان گوی کربلا را عوض کرد. تا به آن لحظه افراد دیگری اذان می گفتند که سن و سالی داشتند. بخش قابل توجهی از اصحاب اباعبدالله(ع) سن و سال بالا داشتند. حضرت جوانی را مؤذن کربلا کرد که صدای او تداعی صدای پیامبر(ص) بود. مؤذن کربلا حضرت علی اکبر(ع) شد. صبح زود صدای اذان او در کربلا پیچید. حتی روی خیمه های دشمن اثرگذار بود. کم نبودند کسانی که در کربلا پیامبر را دیده بودند و با صدای او انس و آشنایی داشتند. این ها از خیمه ها بیرون زدند که عجب پیامبر(ص) به یاری فرزندش آمده است و بعد روی ارتفاع علی اکبر را دیدند که ایستاده و اذان می گوید.
این عاشوراپژوه یادآور شد: بعد از آن امام نماز صبح را برپا و سپس یک سخنرانی کوتاه کرد. یارانش که آمادگی کامل داشتند و شبانگاه بهشت را نشانشان داده بود و همه بی تاب لحظه های شهادت بودند. امام فرمود: شکیبا باشید بزرگواران، پلی پیش روی شماست که شما را به بهشت می رساند. مرگ پل ارتباط رسیدن به بهشت است. جدم، پدرم علی و مادرم فاطمه منتظر شما هستند. بعد از این سخنرانی کوتاهی که امام داشتند سپاه خودشان را آماده کردند. امام در سمت چپ سپاه محدود خود که امام محمد باقر(ع) می فرماید ۱۴۵ نفر بوده اند می ایستد. ۱۰۰ نفر پیاده و ۴۵ نفر سواره. در سمت راست زهیربن قین را قرار داد. او جزو کسانی بود که بعد به امام پیوسته بود. به همراه همسرش دیلم یا دلهم و غلامش و چندنفر از خویشاوندانش در سمت راست قرار داشتند. در سمت چپ حضرت حبیب بن مظاهر اسدی را قرار داد و در قلب لشگرش حضرت عباس(ع) قرارگرفت. امام سپاهش را آماده کرد و عمرسعد هم آماده کرد.
سنگری توضیح داد: عمرسعد سپاهش را که حالا با آمدن شمر از روز قبل به ۳۳ هزارنفر رسیده بود. برخی می گویند این تعداد سپاه برای مقابله با یاران اندک امام دلیلش چه بود. این تعداد سپاه را عمرسعد تقاضا می کرد تا شاید بتواند گریزگاهی بیابد جنگ اتفاق نیفتد. اباعبدالله بترسد و تسلیم شود یا برگردد. البته این تأخیر را برای این انجام می داد که بتواند به آرزویش که رسیدن به ری و گرگان و منطقه ایران بود برسد. او انبوه سپاه خود را آماده کرد. معمولا صف جلو شمشیرداران، صف دوم نیزه داران و صف سوم تیراندازان بودند. آخرین صف کسانی بودند که سنگ و چوب برداشته بودند. گودال قتلگاه الان از سنگ لبریز است. امام محمد باقر(ص) می فرماید با هفت سلاح حسین را در آن غربت و تنهایی می زدند. آخرین کسانی که رسیدند و می زدند همین سنگ اندازان بودند.
وی افزود: اینها کسانی بودند که روزهای ششم و هفتم عبیدالله بن زیاد را گفتند از هر هزارنفر که به کربلا می روند ۳۰۰ نفرشان می مانند. ۷۰۰ نفر میانه راه فرار می کنند. از تهدید استفاده کرد. یک نفر از فراری را گفت بیاورید. کسی را آوردند که از شام آمده بود و باید حقوقش را از کوفه می گرفت و برمی گشت. او را گرفتند و آوردند. دستور داد با تبر او را به دو نیم کنند. نیمی را به یک نخل و نیمی دیگر را به نخل دیگر آویزان کردند و اینقدر مردم ترسیده بودند که دسته دسته به سمت کربلا آمدند و چون وقت نکردند به خانه بروند و شمشیر بردارند از سر راه سنگ برداشتند. ساقه درختان را می شکستند و چوب درست می کردند و با خودشان می بردند. اینقدر این چوب ها را زدند که دو شب دیگر وقتی امام سجاد(ع) می خواهد بدن امام را روی بوریا بگذارد و در گودال قتلگاه در مسرع دفن کند روی سنگ ها قرار می دهد. اینقدر حجم این سنگ ها زیاد است.
این نویسنده یادآور شد: وقتی عمر سعد سپاهش را آماده کرد، تیراندازان را جلو کشید. شخصی به اسم حصین بن نمیر با ۵۰۰ نفرجلو آمد و نزدیک ساعت ۸ صبح جنگ شروع شد. بعد از طلوع آفتاب امام با سپاه صحبت می کرد تا شاید روزنه ای بیابد. شاید در تاریک زار این قلب ها چراغی روشن بکند؛ البته تعدادی هم پیوستند. تیراندازی شروع شد و عمرسعد اولین تیر را در کمان گذاشت و چون پدرش اولین تیرانداز در سپاه اسلام بوده است از این مسئله استفاده کرد و شعار پیغمبر را مطرح کرد. شعار این بود که وقتی جنگ شروع می شد پیامبر می فرمود: ای لشگریان خدا سوار شوید می خواهم شما را به بهشت برسانم. همین شعار را به کار برد. اولین تیر را که انداخت بارانی از تیر به سمت یاران اباعبدالله روانه شد. بیش از ۵۰ نفر از اصحاب در این تیرباران به شهادت رسیدند. بعد از آن جنگ تن به تن شروع شد و دو سه نفر دو سه نفر میدان می رفتند. ۴۷ نفر در جنگ تن به تن به شهادت رسیدند.
وی خاطرنشان کرد: به ظهر رسیدند و نماز ظهر شد و امام خودشان اذان گفتند. شخصی به امام گفت خورشید میان آسمان است. می بینم تا شهادت وقتی نمانده است و دوست دارم با شما نمازی بگذارم. امام در حقش دعا کرد که خدا تو را از نمازگذاران ذاکر قرار بدهد. چیزی در نگاه امام عزیزتر و بزرگتر از نماز نبود. نماز را برپا کرد و دو شهید برای نماز داد. سعیدبن عبدالله اینقدر تیر خورد که شب عاشورا به امام گفت من هفتاد بار مرگ وخاکستر شدن را آرزو می کنم. ۷۰چوبه تیر در بدنش نشست. یکی دیگر از یاران هم به شهادت رسید. بعد از نماز مختصر افرادی ماندند که آنها هم بعد به شهادت رسیدند.
سنگری در ادامه اظهار کرد:بعد از اینکه امام نماز را برپا کرد و البته در نماز هم تیرجانب یارانشان پرتاب می شد و برخی هم تیرخورده بودند. این مهربانی امام و لطف و و رافت امام با یارانش خیلی شنیدنی است. وقتی سعیدبن عبدالله حنفی افتاد و امام نماز را تمام کرد. نماز دو رکعتی بود. به آن می گویند نماز خوف در میدان. شیوه خاصی برگزار می شود. اما سر این یار وفادارش را روی زانوی خود گرفت. خون از چشمانش گرفت تا آخرین نگاه را به سیمای روشن امام بدوزد. وقتی نگاه کرد سوالی پرسید. گفت پسرپیغمبر آیا من وظیفه ام را خوب انجام دادم؟ داشت شهید می شد و هنوز نگران وظیفه خود بود. ما گاهی یکی دو کار که می کنیم خیال می کنیم خیلی کارها کرده ایم. خدایش رحمت کند. از شهید رجائی چیزی نقل کنم. مدتی پشت میزشهید می نشستم و کارمی کردم. زیرمیزش این آیه قرآن را گذاشته بود که هر وقت کاری را تمام کردی کاری بزرگتر و دشوارتر را شروع کن. یعنی همیشه باید سقف پروازهایمان را بلندتر کنیم. دنبال کارهای حقیر و کوچک نباشیم. از انسان های بزرگ کارهای بزرگ سرمی زند. این انسان ها اهل خطرند.
وی با اشاره به اینکه وقتی همه شهید شدند نوبت بنی هاشم رسید، گفت: وقتی از چیزی هراس داری خودت را در درون آن بینداز! هیچ کس در ساحل شناگر نمی شود. باید با موج درآمیخت و با گرداب ها پیوست. به هر حال نماز که تمام شد و دیگر تعداد یاران امام خیلی کم شده بود و چند نفر باقی مانده بودند که یکی از اینها زهیربن قین بود. فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله(ع). او هم عاشقانه به شهادت رسید. آنها از شب عهدی با یکدیگر بسته بودند. کنار حضرت حبیب که فرمانده جناح چپ بود همه را جمع کرده بود و گفته بود نباید اجازه بدهیم بنی هاشم قبل از ما به میدان بروند. وقتی همه شهید شدند نوبت بنی هاشم رسید و اولین گزینه حضرت اباعبدلله، دستی که نوازشگر شانه مهربان حضرت علی اکبر(ع) شد، اولین انتخاب میدان حضرت علی اکبر بود. بهترین را انتخاب کرد. او به میدان رفت. بنی هاشم به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. آخرین شهدا برادران حضرت عباس(ع)بودند. ایستاده بودند کنار میدان وشانه برادرانش را می نواخت. می گفت عبدالله تو برو میدان. دوست دارم بایستیم و در شهادت تو صبوری داشته باشم.
این نویسنده و پژوهشگر عاشورایی تأکید کرد: شاید هم حضرت عباس(ع) نگران بود نکند اگر من میدان بروم و شهید بشوم تزلزلی در برادران ایجاد شود. عبدالله ، عثمان و جعفر را به میدان فرستاد؛ رفتند و به شهادت رسیدند. در تمام این مدت زینب کبری(س) نظاره گر میدان بود و هیچ کس اجازه تماشای میدان را نداشت. فقط او بود که روی تل زینبیه ایستاده بود و صحنه کربلا را نظاره می کرد. بعد از شهادت همه یاران فقط حضرت عباس(ع) مانده بود و اباعبدالله(ع). آنچه که لهوف می گوید در کتاب بسیارآشنای سیدبن طاووس، می گوید دو برادر با یکدیگر به میدان رفتند. حضرت عباس(ع) خیلی جنگیده بود. ۱۶ بار در میدان جنگیده بود. عمق میدان کربلا نزدیک به ۴۸۰ متر می شد و این را ۱۶ بار کسی برود و برگردد. شهید از میدان بیاورد یا محاصره را بشکند.
وی خاطرنشان کرد: به گمان من کسی از او تشنه تر در کربلا نبود اما برادر از او خواست آب بیارود. آب آبروی عباس است و نشان ارادت او به برادرش است. مشک های خشکیده را برداشت و هر دو به میدان رفتند. هر دو به آب رسیدند. دشمن اعلام کرد که به خیمه ها حمله می کنند امام سریع برگشت و حضرت عباس (ع) که همه ما شنیده ایم چگونه حماسه ای عظیم آفرید که تاریخ باید به تحیر بایستد و این پاکی، پاکبازی، صفا و برخویشتن خط کشیدن را از عباس(ع) بیاموزند. او خودش گفت که من از مرگ نمی ترسم اگر مرگ فرصت دیدار حضرت محبوب است. تا آن حد به من شمشیر و نیزه بزنند که من زیر این نیزه و شمشیرها گم بشوم. من عباسم که تاریخ را آبیاری خواهم کرد. گفت من برای همیشه از دین حمایت خواهم کرد. عباس(ع) الان وجود دارد. باید او را در خودمان پیدا کنیم. در شریان سلیمانی ها و این شهدای عزیز که یادشان همیشه زنده و جاودانه باد. بعد از شهادت حضرت عباس(ع) امام دیگر تنها شده بود.
این استاد دانشگاه در ادامه بیان کرد: وقتی امام به شهادت رسید سرمبارک امام را برنیزه کردند. چه کسی قاتل امام بوده است. اختلاف نظرهایی وجود دارد. برخی خولی را گفته اند. برخی سنان را گفته اند. اما در زیارت ناحیه مقدسه شمر مطرح شده است و شمر بعد از اینکه سرمبارک اباعبدالله را با ضربات پی در پی جدا کرد. گفته شده است که نامنظم ضربه زده و منظم سر را جدا نکرده است. بعد از اینکه سر مبارک اباعبدالله(ع) را جدا کرد بدنش می لرزید. خودش هم می گوید وقتی می خواستم او را بکشم درخشش چهره و آرامش او مرا بازمی داشت. و این بود که امام را برگرداند و از پشت سر شروع به بریدن کرد و بعد سر را سپرد و سر را همان موقع به سمت کوفه بردند. بعد از آن ریختند در قتلگاه باری غارت. هرکس سعی می کرد چیزی ببرد. یکی کفش های امام را برد و دیگری عمامه امام را از سرشان برداشت. امام دو شمشیر داشت و معلوم می شود که امام با دو شمشیر می جنگیده است. یکی شمشیر امام را برداشت و دیگری پیراهنش را. یکی شلوار امام و ایشان را برهنه روی خاک رها کردند. بعد از اینکه غارت در قتلگاه اتفاق افتاد، نوبت به حمله به خیمه ها رسید. دیگر هیچ بازدارنده ای نیست. این را فاطمه صغری دختر بزرگ اباعبدالله بیان می کند که ریختند در خیمه ها. حتی لباس های ما را می کشیدند. من دو تا خلخال داشتم. گوشواره ها و خلخال ها یادگار پدرم بودند آن ها را می کشیدند. یکی از آنها وقتی داشت این ها را از دست من جدا می کرد به گریه افتاد. گفتم ای دشمن خدا تو که داری گریه می کنی چرا این کار را می کنی؟ گفته می ترسم شخص دیگری این را از تو جدا کند.
او تصریح کرد: همه کسانی که دزدی کردند و غارت کردند، وسایل را بردند به سمت کوفه و بالای درخانه هایشان اسم خودشان را نوشته بودند. کتابی هست که لیست دزدان کربلا را نوشته است که چه کسی گهواره علی اصغر را برد و چه کسی لباس ها را برد. در این موقعیت فقط یک نفر بود که خود را سپرجان همه قرار می داد. او زینب کبری(س) بود. امام محمد باقر(ع) می فرماید ۳۴ سال بعد از کربلا وقتی داشتم بدن پدرم سیدالساجدین را غسل می دادم هنوز جای تازیانه های کربلا روی بدنش باقی مانده بود. بیش از این ها تازیانه به حضرت زینب (س) زده بودند. از جان بچه ها دفاع م کرد. حمید بن مسلم می گوید یک لحظه شمر آمد در خیمه ای که امام سجاد(ع) بود. تصمیم گرفت که امام رابه قتل برساند من مانع شدم و گفتم او خودش دارد می میرد. چیزی باقی نمانده است. اینقدر در تب می سوخت. خیمه ها را غارت کردند و بعد از غارت کردن آتش زدند. بنابراین الان بچه ها بر خاکسترخیمه ها نشسته اند. حضرت زینب(س) می فرماید به گمانم امشب سربرادرم مهمان خاکستر است. خولی و شمر به اتفاق حمیدبن مسلم سر را به کوفه بردند. وقتی سر را بردند در دارالعماره بسته بود. خولی برد در خانه و روی تنور در خاکستر گذاشت. الان هم زینب روی خاکستر خیمه ها نشسته است. فقط این بچه هایی که سیلی و تازیانه خورده اند و پاهایشان روی خارها زخمی شده را جمع کرده است.
«رو به راه» کاری از گروه علوم قرآنی شبکه قرآن و معارف سیما است که در ۱۵ شب ابتدایی ماه محرم هر شب ساعت ۲۴ تقدیم ارادتمندان به ساحت اهل بیت (علیهم السلام) می شود.
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «محمدرضا سنگری: خون عباس(ع) در شریان سلیمانی ها جریان دارد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.