حلم و نرمخوئی <a href="/fa/dashboard/ ir/امام صادق (ع)" class="text info">امام صادق (ع)</a>
امام از اشخاص دور و نزدیک بدی می دید؛ اما با چشم پوشی و گذشت ، و احیانا با احسان و نیکویی با آنان برخورد می فرمود.
و اینک فصل کوتاهی از آن بزرگیها:
گاهی امام می شنید که یکی از خویشاوندان نزدیکش او را به بدی یاد کرده و وی را ناسزا گفته است . امام فورا آماده نماز می شد و پس از نماز، دعائی طولانی می خواند و با اصرار از پروردگار خویش می خواست که آن شخص را در برابر عمل ناروایش موأخذه نکند و او را به سبب ستمی که در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.
آری، امام از حق شخصی خویش می گذشت و آن مردی را که به وی ظلم نموده و در حقش جنایت کرده بود، میبخشید.۱
امام درباره ارحام و خویشاوندانش پا را فراتر می گذاشت و می فرمود: خداوند می داند که من گردن خویش را برای خدمت به خویشاوندانم خم کردهام و من به اهل بیت و ارحامم پیش از آنکه از من بی نیاز شوند احسان و صله میکنم.۲
براستی که حوادث روزگار همچون سنگ محک هستند که بدان وسیله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشکار می شود و از این راه انسان به تفاوتی که میان امام و خویشاوندانش بوده است، پی می برد. آنان در حق امام جفا میکردند، بلکه گاهی جسارت نموده و دشنام و ناسزا میگفتند و احیانا با خنجر به طرف امام حملهور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در این کار یعنی حمله، جفا و دشنام گوئی هیچ عذری نداشتند.
امام صادق (ع) عکس رفتار آنان را می کرد. آنان از امام می بریدند ، ولی امام با ایشان پیوند و ارتباط برقرار میکرد.آنان جفا و بدی میکردند، لیکن امام نیکی و احسان میکرد . آنان با خشونت و تندی با امام برخورد میکردند، اما امام با عطوفت و مهربانی با ایشان روبرو میشد.
مهربانی و دلسوزی امام برای کسانش آنقدر بود که به هنگامی که منصور دوانیقی، بنی حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد که از شدت ناراحتی به گریه افتاد و حالش بد شد، و روزی که منصور شیوخ و پیرمردان بنی حسن را ازمدینه به کوفه منتقل کرد، در عین حالیکه آنان در روز بیعت گیری برای محمد در «ابواء» به امام بد گفته بودند، اما امام از کثرت اندوه برای گرفتاری آنان چند روز تب کرد و افتاد.
حتی محمد و پدرش عبدالله بر این پندار که یگانه مانع بر سر راه بیعت برای محمد، وجود امام صادق (ع) است به او بد میگفتند و روزی که محمد خود را در مدینه آشکار کرد و کس فرستاد که امام هم با او بیعت کند و امام از بیعت با محمد خودداری کرد، او شروع به درشت گویی و بدرفتاری نمود.
و چقدر امام از دست بنیعباس وکارگزارانشان دلی پر داشت؛ لیکن عوض انتقام جویی ، برای آنها دعا می کرد و آن را برندهترین سلاح می دانست .
این رفتار نرم و ملاطفت آمیز امام منحصر به بنی اعمام و خویشاوندانش نبود، بلکه او با دیگر مردم و حتی خادمان و غلامانش نیز اینگونه رفتار میفرمود.
روزی یکی از خدمتکارانش را برای انجام کاری به جائی فرستاد و چون دیر کرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را دید که در کنار دیواری خوابیده است . امام بر بالین وی نشست و بوسیله بادبزن او را نوازش فرمود تا بیدار شد. پس از بیدار شدن غلام ، امام تنها چیزی که به او گفت ، این بود: چه شده همه شب و روز را میخوابی؟ شب مال تو است ، اما روزهایت مال ماست . ۳
روزی دیگر یکی از غلامانش را که لکنت زبان داشت براب انجام کاری فرستاد. غلام برگشت و امام پرسید: چطور شد؟ اما او زبانش می گرفت و نمی توانست پاسخ درست و قابل فهم بگوید و چندین بار این وضع تکرار شد؛ ولی زبان غلام باز نمی شد و نمی توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جای اینکه به خشم آید، نگاهی به او انداخت و فرمود: اگر لکنت زبان داری ، نفهم و کودن که نیستی.
سپس فرمود: حیا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمی و کودنی - ازآثار ایمان است و فحاشی و بد دهنی و زبان درازی از نتایج نفاق . ۴
امام صادق (ع) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهی فرموده بود . روزی وارد خانه شد، دید یکی از کنیزان که دایه یکی از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا میرود. تا چشم کنیز بر امام افتاد وحشت کرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقا بچه از بغل او بر زمین افتاد و در جا جان سپرد.
امام با رخسار رنگ پریده از خانه بیرون آمد و وقتی علت اضطراب و رنگپریدگی را پرسیدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگرانی و ناراحتی من نشد، بلکه رنگباختگی و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسی است که آن کنیز از من به دل دارد.
امام برای جبران این معنی آن کنیز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصیر نداشتهای . ۵
این بود نرمخوئی و بزرگواری امام صادق (ع) در رابطه با خویشاوندان ، بنی اعمام و خدمه و اهل بیتش .
امام با مردمان دیگر نیز رفتاری اینگونه داشته است . روزی یکی از حاجیان و زائران بیت خدا که در مدینه بسر میبرد، در جائی خوابش برد. وقتی بیدار شد، پنداشت که همیان و کیسه زر او را دزدیدهاند پس براه افتاد و امام صادق (ع) را دید که نماز میگزارد، ولی نشناخت که او امام صادق است و با امام درآویخت که همیان و کیسه پول مرا تو برداشتهای!
امام که وضع را چنین دید، پرسید : چقدر پول در کیسه داشتی؟
مرد پاسخ داد : هزار دینار توی همیان داشتم.
امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دینار طلا وزن کرد و به او تحویل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا کیسه پول هم پیدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پیش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خودداری فرمود وگفت : چیزی که از دست ما بیرون رود، دوباره نباید به دست ما برگردد.
مرد از اطرافیان پرسید که این شخصیت کیست ؟
پاسخ شنید که او جعفر بن محمد علیهما السلام است و پس از آنکه امام را شناخت ، گفت : حقا که شخصی چون جعفر صادق (ع) رفتاری اینگونه باید داشته باشد. ۶
امام صادق (ع) حتی با سرسختترین دشمنان خود نیز رفتاری ملاطفت آمیز داشته است .
هنگامی که منصور امام را پس از جلب به حیره، مرخص کرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلی رسید به نام «سالحین» . ۷ در اینجا یکی از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حرکت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع میکرد، او امتناع و خودداری مینمود.
از اصحاب امام و از موالی و خدمتکاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض کرد : قربانت گردم! این سگی است که به فکر آزار شماست و من بیم آن دارم که او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نمیدانم چه پیش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهید من و مرازم سر او را میبریم و آن را به جوی میاندازیم.
امام فرمود: ای مصادف ، دست نگاه دار!
سپس آنقدر از آن مأمور خواهش کرد، تا او رام شد و پس از آنکه پاسی از شب گذشته بود، به امام اجازه حرکت داد.
امام فرمود: ای مرازم! این بهتر بود یا آنچه شما میگفتید؟
مرازم عرض کرد: قربانت گردم! آنچه شما کردید ، بهتر است .
سپس امام فرمود: گاهی یک گرفتاری و ذلت کوچک انسان را به گرفتاری و ذلت بزرگتری میاندازد. ۸
به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتاری بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتاری کوچک ، خواهش و تمنا بوده است .و این است برخی از رفتارهای ملاطفت آمیز امام و نرمخوئی او که بدان وسیله تجاوزات و تعدیاتی را که به وی میشده، چاره سازی میکرده است .
عطوفت و مهربانی امام صادق (ع)
امام در نیکی و مهربانی به مردم، هیچ فرقی قائل نمیشد. همه مردم از این نظر برای امام یکسان بودهاند چه نزدیک و یا دور ؛ زیرا همه کسانی که امام در دل شب به آنها صله و احسان می کرد و یا از محصول نخلستان «عین زیاد» به آنان میبخشید، از کسانی نبودند که به امامت او اعتقاد داشته و ولایت و زعامتش را پذیرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا که امام میتوانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند.
از جمله جریاناتی که نشانگر دلسوزی امام نسبت به توده مردم است، جریانی است که در رابطه با مصادف یکی از موالی او رخ داده است .
روزی امام صادق (ع) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ یکهزار دینار به وی داد و فرمود: آماده عزیمت به کشور مصر باش، که اهل وعیال من زیاد شدهاند.
مصادف با آن پول، کالائی تهیه کرد و همراه بازرگانان ، به کشور مصر حرکت نمود . کاروان بازرگانی مدینه در نزدیکیهای مصر با کاروان دیگری که از شهر بیرون آمده بود، روبرو شد و دو کاروان از یکدیگر درباره کالای تجارتی خود که آیا در شهر هست یا نیست، پرس و جو کردند.
کالا و مال التجاره مصادف که جزو مایحتاج عمومی مردم بود، از قضا در مصر یافت نمیشد. در اینجا افراد کاروان با قید سوگند تصمیم گرفتند که آن را به دو برابر بفروشند.
پس از آنکه کالا به فروش رفت ومطالباتشان را گرفتند، به سوی مدینه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (ع) شرفیاب شد و دو کیسه جلوی امام گذاشت و عرض کرد: قربانت گردم! این کیسه سرمایه اصلی تان و این کیسه سود بازرگانی تان.
امام صادق (ع) فرمود: این سود بسیار زیاد است . شما با مال التجاره چه کردهاید؟
مصادف شروع کرد و جریان را به امام توضیح داد که چگونه هم قسم شدند که آن را به دو برابر بفروشند.
امام فرمود: سبحان الله ! سوگند می خورید که بر مسلمانان اجحاف کنید و برای یک دینار، یک دینار سود می گیرید؟!
آنگاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: این سرمایه پرداختی ما . ولی ما را نیازی به آن سود نیست .
سپس خطاب به مصادف فرمود:
مجالدة السیوف أهون من طلب الحلال.
شمشیر زدن وجنگ و پیکار خونین، آسانتر از به دست آوردن روزی حلال است . ۹
نگارنده گوید: سودی که مصادف در این تجارت به دست آورده ، هر چند که براساس قواعد اولیه فقهی حرام نبوده است، لیکن امام صادق (ع) دیدگاهی عالیتر دارد. آن حضرت میخواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبرای همدیگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار کنند بویژه در لحظات سختی و روزگار نداری . و این تصمیم و قسم افراد کاروان در مورد کالائی که در مصر نبوده بر خلاف این روح اخوت و برادری و اصول جوانمردی است و چنین سود کلانی با روح ارفاق و انصاف سازگار نیست .
امام صادق (ع) آنچنان این عمل را نکوهیده دانست که آن را همچون حرام تلقی فرمود و این در واقع آموزشی است از امام برای مصادف وکلیه کسانی که این سخن امام به گوش آنها میرسد و چه آموزشی است عالی و درسی است انسانی و اخلاقی ! که در این مقوله گاهی برخی حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پیش میرود.
جریانی دیگر: روزی شخصی به نام ابو حنیفه که مدیر کاروان حج هم بود، با دامادش بر سر میراثی مشاجره و بگو مگو میکردند . مفضل بن عمر که وکیل و نماینده امام صادق (ع) در کوفه بود، بر آنها گذر کرد وپس از لحظهای توقف و مشاهده نزاع و کشمکش ، آنها را به خانهاش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم میان آنها را آشتی داد . پس از آنکه هر یک ازطرفین ، رسید تسویه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپندارید که این پول را از دارائی خودم به شما دادم. ابو عبدالله (ع) به من دستور داده است که هرگاه میان شیعیان اختلافی رخ داد، از مال ایشان (وجوه شرعی ) که نزد من هست ،میانشان اصلاح کنم و این پول هم از مال ابو عبدالله (ع) است . ۱۰
آری ، اصلاح ذات البین بسیار خوب است و بهتر و با فضیلتتر آنکه انسان با صرف مال و دارائی خود میان مردم آشتی برقرار کند و عاطفه انساندوستی یعنی همین : که انسان بدین وسیله مهر و محبت نوع انسان را لمس میکند . و در واقع، عفو امام از خطای آن دو غلام و آن کنیز تنها از روی حلم و نرمخوئی نبوده، بلکه علاوه بر نرمخوئی، دلسوزی و مهربانی هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به این قناعت نمیکند که فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر کند، بلکه با بادبزن غلام نخست را نوازش میکند، در حالیکه او رهبر و پیشوای امت است و دومی را مورد ستایش قرار میدهد که هر چند لکنت زبان داری، ولی الحمدلله کودن و کند ذهن نیستی . و نه فقط از خطای بزرگ آن کنیز چشم پوشی می کند، بلکه در حق او احسان را به نهایت میرساند که از قید بندگی آزادش میفرماید.
و چقدر دایره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسیار در حق زندانیان دعا فرمود که استخلاص آنان فراهم شود و همینطور هم شد؛ چنانکه درباره سدیر و عبدالرحمان که از اصحابش و یارانش بودند دعا کرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسنی که فزندش همراه بنیحسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نیایش و روزهای یاد داد که در ایام بیض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و این دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسیاری از دعاهای دیگر.
و چه بسیار، امام برای مریضان و بیماران دعا فرمود و آنان شفا یافتند، چنانکه در حق حبابه والبیه که یکی از بانوان بافضیلت و با کمال بوده ، دعا فرمود و نیز برای یونس بن عمار صیرفی که از مردان و راویان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسیله دعا شفا گرفت و همچنین برای مردی که دیوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برایش دعا کند و برای زنی که در بازویش برص پیدا شده بود و برای مردی که به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتاری شدیدی داشت، برای همه با دعا و نیایش به درگاه الهی شفا و نجات گرفت .
و چه بسا در حق مردم برای فرج و گشایش دعا کرد و مستجاب شد، چنانکه درباره طرخان نخاس و حمادبن عیسی انجام داد (که تفصیل این جریانات در فصل استجابت دعای امام آمد).
و هیچ جای تعجب نیست که امام ابوعبدالله (ع) اینگونه دلش مالامال از عاطفه انسانی باشد که تازه ، این گوشهای از احساسات بشر دوستانه امام است .
صلابت و سرسختی امام صادق (ع)
وقتی انسان آنهمه احساسات لطیف عاطفی از امام مشاهده می کند که چگونه کوچکترین صحنه، اشک از دیدگان او سرازیر و آتش عشق و محبت را در دل او برافروخته می سازد و خون در چهرهاش میدواند ، در نظرش سخت شگفت می نماید که آن همه صلابت و سرسختی در مورد دیگر از امام ملاحظه کند، آنگونه که کوههای بلند و مرتفع را هم به صلابت و سرسختی او نمی توان یافت.
اسماعیل بزرگترین فرزند آنحضرت جوانی بوده است آراسته به فضیلت ، عقل و عبادت، و امام او را بسیار دوست میداشته ، به اندازهای که مردم میپنداشتند امامت پس از او به اسماعیل خواهد رسید. وقتی اسماعیل در اثر بیماری از دنیا می رود، با اینکه امام در موقع بیماری او بسیار افسرده و اندوهگین بوده است، اما مشاهده کردند که امام پس از درگذشت اسماعیل برای حاضران سفره پهن نمود و بهترین خوراکیها و پاکیزهترین و رنگارنگترین طعامها را آورد و آنان را به سر سفره دعوت کرد و اصرار به تناول نمود، بطوریکه دیگر آثار غم و اندوه در چهرهاش دیده نمیشد.
مردم میپنداشتند که امام پس از وفات اسماعیل سخت شیون و زاری خواهد نمود و متأثر خواهد شد؛ لذا با تعجب پرسیدند که : چرا اینگونه است ؟
در پاسخ فرمود: چرا چنین نباشم ، که راستگوترین راستگویان فرموده است من و شما همگی میمیریم.
یکبار هم پسرکی از فرزندانش در اثر پریدن آب یا غذا به گلویش خفه شد و در برابرش جان سپرد. امام از مشاهده این وضع گریهاش گرفت و رو به آسمان کرد و گفت : خدایا ! اگر این طفل را از من گرفتی، بچههای دیگرم را زنده و باقی نگاه داشتهای و اگر در این مورد ما را گرفتار ساختی ، چه بسیار است موارد دیگر که به ما عافیت و راحتی دادهای.
آنگاه بچه را برداشت و در اندرونی نزد بانوان برد. آنان با مشاهده این وضع شیون و زاری سر دادند. اما امام آنان را سوگند داد که گریه و زاری نکنند؛ سپس او را برای دفن بیرون برد و میگفت : منزه و پاکیای خدائی که بچههای ما را میکشی ولی در عوض مهر و محبت ما به تو افزونتر میشود. و پس از پایان خاکسپاری فرمود: ما مردمی هستیم که از خدا در مورد کسانی که دوستشان داریم، پیش آمدهای دوست داشتنی می خواهیم؛ او هم خواستههای ما را به ما میدهد اما اگر خداوند، احیانا آنچه را که ما درباره دوستانمان دوست میداریم خوش نداشته باشد، ما هم به رضای خدا خشنود و راضی هستیم. ۱۱
انسان نمیداند از کدامیک اظهار شگفتی و تعجب کند: از آن همه صلابت و قوت قلب و بزرگی دل امام که در برابر آن مصیبت دردآور میایستد ، یا از آن احساس لطیف عرفانی که در برابر خدا برای آن سوگ رنجآور، مرتبا زبان شکر و سپاس دارد، یا از این همه عشق و محبت به ساحت آفریدگار و خشنودی در مورد هر چه که او بخواهد ، و یا از آن بلاغت و فصاحت و طرح سخنان حکمت آمیز و عالی آن هم در همان لحظه مصیبت و ساعت آشفتگی خاطر و با وجود نگرانی؟
آری، اگر امام این همه ملکات قدسی نداشت و اگر این حالات بظاهر ضد هم در وجود او جمع نبود، دیگر آن یگانه شخصیت عصر خود در خصال و صفات نبود!
در قوت قلب و بزرگی روح امام همین بس که در جلوی دیدگان او طفل از دست کنیز افتاد و در جا جان سپرد، اما ناراحتی و رنگپریدگی امام فقط برای این بوده است که چرا باید آن کنیز اینقدر از امام بترسد و وحشت داشته باشد. امام برای مرگ طفل آن هم به آن صورت دردآور نگریست و شیون و زاری نفرمود.
امام در طول عمر خویش شاهد ناملایمات ، مصائب و دردهای فراوان از سوی دو حکومت اموی و عباسی بوده است؛ اما تاریخ سراغ ندارد که امام در برابر آن همه سختیها و ناخوشیها خود را ببازد و تن به پستی و ذلت سپارد و از خود عجز و ناتوانی نشان دهد، بلکه همیشه با صبر و بردباری و صلابت و اعتماد به نفس در مقابل همه آنها قد علم کرده است .
شکوه و مهابت امام صادق (ع)
معمولا شکوه و مهابت مردان بزرگ و مقتدر جامعه از طریق ژست بزرگنمائی است که خود شخص و یا اطرافیان او (نوکران، خدمه، خانواده و ایل و تبار، سپاهیان و حکومت و دولت) ایجاد می کنند .
اینگونه مهابت وجلالت ، اختصاص به احدی ندارد؛ زیرا هر کس این وضع و شرایط را داشته باشد و یا برای خود بوجود بیاورد، دارای چنین شکوهی خواده بود، و شایسته آن است که چنین جلالت و مهابتی را جلالت و مهابت ساختگی نام نهیم.
اما گاهی انسان دارای شکوه ، عظمت شخصیت و مهابت و جلالت است هر چند که در اطراف او از لشکر، خدمتکار، قوم و خویش ، دولت و حکومت اثری نیست. اینگونه مهابت و جلالت دیگر عاریتی نیست، بلکه آن چیزی است که خداوند به هر که از بندگانش بخواهد، می بخشد و چنین عظمتی با فروتنی، خوش اخلاقی ، گشادگی و خندهروئی از بین نمیرود. مهابت و جلالتی از این دست را در جائی توان یافت که علم و عمل توأما در آنجا باشد و چنین مهابت و عظمتی در شخصی تحقق مییابد که از محدوده معصیت الهی خارج و به حریم طاعت خداوند وارد شود. و هر کس خواهان عزت بدون وجود قوم و خویش، و شکوه و مهابت بدون حکومت و سلطنت باشد، باید لباس ذلت معصیت از تن به در کند و جامه عزت طاعت بپوشد . و نیز آن مهابت و شکوه را کسی دارد که جز از خدا نترسد که هر کس از خدا بترسد ، خداوند رعب و ترس او را در دل همگان اندازد و هر که از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز میترساند و وحشت از همه سو او را فرا گیرد. اینگونه مهابت و شکوه را باید شکوه و مهابت اصیل نامید.
منصور صاحب آن مهابت و شکوه نخستین، یعنی مهابت ساختگی بود؛ زیرا کدام سلطانی حکومت و قدرتش از او نیرومندتر و چه کسی سپاهیان و لشکر یانش از او فزونتر و چه شخصی جرأت و جسارتش از او زیادتر بود؟ اما مع ذلک همین منصور وقتی نگاهش بر امام صادق (ع) که قصد قتل او را داشت، افتاد، اندامش به لرزه درآمد و از تصمیم خود منصرف شد.
مفضل بن عمر می گوید: منصور بیش از یکبار قصد قتل ابی عبدالله (ع) را کرد؛ ولی وقتی که امام را احضار و مقدمات قتل او را فراهم نمود، با یک نگاه به سیمای امام ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفت و از قصد خود منصرف شد. ۱۲
این شکوه و مهابت را در وجود امم، همه احساس میکردند؛ چه دوست و چه دشمن، چه مخالف و چه موافق.
هشام بن حکم که مذهب «جهمی» داشت، پیش از آنکه به مکتب امام بپیوندد در بیابان حیره با امام ملاقات کرد؛ اما با اینکه بیانی رسا و زبانی گویا داشت، لحظاتی از شدت مهابت و جلالت امام سکوت کرد و از حرف باز ماند. لذا احساس کرد که مهابت و شکوه امام همانه چیزی است که خداوند پیامبران و اوصیای آنان را از آن بهرهمند میسازد.
همان هیبت و جلالتی که هشام آن روز که جهمی مذهب بود در وجود و شخصیت امام احساس کرد، در روزی هم که دانشمندی شده و در ردیف علمای کلامی برجسته قرار گرفته بود، باز احساس نمود. او که به قصد بحث و مناظره با عمروبن عبید به بصره رفته و درباره امامت با وی مناظرهای جالب انجام داده و برگشته بود، امام از او خواست که جریان را تعریف کند و چگونگی بحث و گفتگو را حکایت نماید؛ اما هشام گفت : ای فرزند رسول خدا! من از شما خجالت می کشم و شخصیت شما مرا گرفته و زبانم در حضور شما کار نمیکند.
ابن ابی العوجاء با اینکه مردی ملحد و خدا نشناس بود،گاهی تحت تأثیر هیبت و مهابت امام قرار میگرفت و از سخن گفتن در میماند. روزی به نیت بحث با امام نزد او آمد؛ ولی پس از آنکه نشست ، لحظاتی سکوت کرد.
امام صادق : چرا سخن نمی گوئی و حرف نمیزنی؟
ابن ابی العوجاء : مهابت و جلالت و عظمت شخصیت شما مرا تحت تأثیر قرار داده و زبانم در حضور شما باز نمیشود. البته من دانشمندان زیادی دیدهام و با متکلمان و فلاسفه بسیاری به بحث و گفتگو نشستهام؛ لیکن هرگز اینگونه که در حضور شما مرعوب شدهام و تحت تأثیر مهابت شما قرار گرفتهام، مرعوب نشدهام. ۱۳
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که امام صادق (ع) در میان اصحاب و همنشینانش همچون یکی از آنان بود. خود را به سبب اینکه امام و رهبر است، بالاتر و برتر نشان نمی داد . به سادگی با آنان همسخن میشد و بر سر یک سفره مینشست و ضمن صحبت با ایشان انس میگرفت و مرتبا به آنها تعارف میکرد که غذا بخورند؛ مبادا مهابت امام باعث ضود که آنها از تناول غذا بمانند.
لیکن به هر حال مهابت و جلالت امام ذاتی و اصیل بود و مانع از آن میشد که مردم نگاهشان را بر او بدوزند و زبانها در حضور او بند میآمد هر چند که اطراف او خالی بوده و از نوکر و حاجب و دربان خبری نبوده باشد.
پینوشتها:
۱- اصول کافی، ج ۲، باب صله رحم، ص ۱۵۶.
۲- همان کتاب و همان صفحه.
۳- روضه کافی، ص ۸۷.
۴- بحارالانوار ، ج ۴۷، ص ۶۱.
۵- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۴، ص ۲۷۴.
۶- همان کتاب ، ص ۲۷۴.
۷- جائی در چهار فرسنگی بغداد از سمت غرب.
۸- روضه کافی، ص ۸۷.
۹- بحارالانوار ، ج ۴۷، ص ۵۹.
۱۰- اصول کافی ، ج ۲، ص ۲۰۹.
۱۱- بحارالانوار ، ج ۴۷، ص ۴۹.
۱۲- مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۲۳۸.
۱۳- توحید صدوق ، ص ۲۹۶.
صفحاتی از زندگانی امام جعفر صادق (ع) ، ص ۳۱۲ - ۳۲۱.
http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamSadegh/Shahadat/۸۶/Akhlagh-Sefat/Helm.aspx
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «حلم و نرمخوئی امام صادق (ع)» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.